139303170843252842935374

قریب به نیم‌قرن از آغازِ مهاجرت‌های جنگ‌زندگانِ افغانستانی به ایران می‌گذرد. بسیاری از خانواده‌های افغانی که امروز در ایران زندگی می‌کنند دیگر با بسیاری از ساختارهای اجتماعی ایران خو گرفته‌اند؛ چه ساختارهای آشکار، چه نهان، چه آن‌ها که آزاردهنده بوده، چه آن‌ها که پذیرفتنی بوده است. خو گرفته‌اند چون در جایی نو خانه کرده‌اند.
علی‌رغم گذشتِ زمانِ طولانی، همچنان ایرانی‌ها دربارهٔ مهاجران حرف‌ها می‌زنند. برخی از قدرنشناس بودنِ این ملت می‌گویند، برخی از مظلومیت‌شان، برخی از جنایات‌شان، برخی از جنایاتی که بر آن‌ها رفته است. این همه حرف (فارغ از ارزش‌گذاری) نشان می‌دهد ما مهاجرانِ افغانستانی را نپذیرفته‌ایم. هنوز به آن‌ها همچون قشری بیگانه نگاه می‌کنیم. در حالیکه بسیاری از دوستان و اقوامِ ما سال‌هاست راهی اروپا و امریکا شده‌اند، تابعیت گرفته‌اند، زیستِ نو بنا کرده‌اند و شهروندِ کشورهای دیگر محسوب می‌شوند. مهاجرت را برای خودمان حق و برای دیگران پلیدی قلمداد می‌کنیم.
نگاهِ غالبِ جامعهٔ ایران به جامعهٔ مهاجرانِ افغانستانی، نگاهی‌ست مذموم. وقتی یک مهاجر را می‌بینیم که مثلاً رونقی به زندگی و معاشش داده است از آن با شگفتی یاد می‌کنیم. چرا؟ چون حقِ پولدار شدن برای مهاجر قائل نیستیم. اما وقتی می‌شنویم یک ایرانی بزرگترین سهام‌دار تیم فوتبال اورتون انگلستان است، یا یک ایرانی بزرگترین مرکز جراحی مغز دنیا را مدیریت می‌کند، ذوق می‌کنیم.
تبعیضِ نژادی و آپارتایدِ هوشیار اما ناپیدا در ما ایرانی‌ها (که از خودبرتربینی کاذب و بی‌دلیل‌مان سرچشمه می‌گیرد)، باعث شده است هزاره و پشتون و تاجیک را «انسانِ درجهٔ چندم» به حساب بیاوریم. آیا جز این است که افغانستانی هم انسان است؟ انسانی با نیازهای انسانی، با قدرتی انسانی، با خوی انسانی، با امکانِ لغزش‌های انسانی، با امکانِ رشدِ انسانی، با استعدادِ انسانی و….
هر از گاه خبرهایی منتشر می‌شود دربارهٔ تجاوزِ یک یا چند مهاجر افغانستانی به یک ایرانی. بله، شرم‌آور و زشت و پلید است. اما وقتی می‌خواهیم واکنشِ اجتماعی یا رسانه‌ای به موضوع نشان بدهیم، انسانی نگاه نمی‌کنیم. به «افغانی» حمله می‌کنیم و آن‌ها را موجوداتی ذاتاً سطحِ پایین می‌شمریم، از بی‌انصافی و قدرنشناسی و رفتارهای پلیدشان می‌گوییم اما ذره‌ای فکر نمی‌کنیم آن‌ها انسان هستند. وقتی هم ظلمی بر آن‌ها روا داشته می‌شود باز به حمایت از «افغانستانی» برمی‌خیزیم، نه «انسان».
هر انسانی حقوقی دارد. چطور می‌توان از گروهی که از طبیعی‌ترین حقِ الهی یعنی زیستن در زمین محروم می‌شوند و بعد از چهل سال هنوز که هنوز است پاسپورتِ ایرانی و شناسنامه ندارند انتظار داشت همچون آدمک چوبی‌های مطیع فقط اوامرِ کارفرماهای ساختمانی را اطاعت کنند؟ چرا چشم نداریم رشدِ اقتصادی یا علمی یک افغانی را ببینیم؟ چرا بی‌آنکه حتی از قومیت‌های افغانستان خبر داشته باشیم آن‌ها را بی‌رحمانه قضاوت می‌کنیم؟ هر انسانی از ساده‌ترین و سطحی‌ترین امکاناتِ رفاهی، تحصیلی، زیستی، سلامت و… بی‌بهره باشد، کمبودهایی خواهد داشت. هر کمبودی روزی منجر به نقصانی بزرگ خواهد شد. و نقصان‌های بزرگ هستند که امروز به تجاوزها و دزدی‌ها و قتل‌ها تبدیل شده‌اند.
بیایید جای مهاجرها را با خودمان برای ساعتی عوض کنیم. زندگی در محیط‌های نامناسب، محرومیت از ساده‌ترین امکاناتِ شهروندی، محروم بودن از شناسنامه، محرومیت از طیبِ خاطر برای حتی یک سفرِ بینِ شهری، چه بر سرمان می‌آورد؟ تبدیل به چه چیزهایی می‌شویم؟ به همهٔ این‌ها اضافه کنید نگاهِ از بالا به پایین را؛ نگاهِ کسانی که خود را «انسان» و مهاجر را «انسانِ دوم یا چندم» می‌شمرند. کسی که در این جامعه بزرگ می‌شود تبدیل به چه چیزی خواهد شد؟ چالشِ مهاجرانِ افغانی در ایران انسانی است نه قومی یا ملی.
دهه هفتاد و شصت و مهاجرت‌های کوتاه‌مدتِ ایرانی‌ها به ژاپن و ترکیه را به خاطر بیاورید. جوان‌های ما چه سرگذشتی داشتند؟
باید بیاموزیم مهاجر را انسان بشماریم. و باید به انسانیت آدم‌ها احترام بگذاریم. زمینِ خدا مالِ ما نیست. ما هم قومِ برتر نیستیم.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com