article_1_master

زمانی در اداره‌ای کارمند بودم. کارمندِ سطحِ پایینی هم نبودم. در برهه‌ای خواستند آیندهٔ مأموریتِ کاری آن اداره را نیازسنجی و پیش‌بینی کنند تا بر اساسش برنامه‌ای بنویسند. قرار بود افقِ پیشِ روی یک موضوعِ ملی را بر اساس سلسله‌ای از بررسی‌ها تعیین کنند. جلسه‌ای ترتیب دادند. مدیرانِ مجموعه به اتفاق گفتند خودمان کار را انجام می‌دهیم. گفتم: «انجامِ این کار توسطِ ما حماقت است». دعوا شد. گفتند: «ما احمقیم؟» جنجال شد و آخرِ سر دیدم اگر در جلسه بمانم ناغافل چیزی می‌گویم و اوضاع را وخیم‌تر می‌کنم. تا بودم سعی کردم توضیح دهم «هر کسی را بهر کاری ساختند» و اصولاً آینده‌پژوهی، جمع‌آوری و آنالیزِ داده‌ها متخصصِ خودش را دارد و در دنیا که هیچ، در همین ایرانِ خودمان هم جماعتی می‌روند سال‌ها درسش را می‌خوانند.
از آن پس شدم بی‌ادب و شکنندهٔ حرمتِ بزرگترها. چرا؟ چون بی‌شعور نبودم، چون ارزشِ کارِ تخصصی را تا حدی می‌فهمیدم و برای حرفهٔ خودم و دیگران ارزش قائل بودم. اینکه خودت را ملّا بپنداری نوعی خیانت است. اینکه در جای کسی قرار بگیری و با تخصصی نداشته در کاری مهم دخالت کنی از ارزش‌های شرعی و اخلاقی و حرفه‌ای به دور است.
لااقل از 16 سالگی کار کرده‌ام. دست به کارهای مختلف زده‌ام و برای گذرانِ زندگی و استقلال کوشیده‌ام. شوربختانه تقریباً هرگز از تخصصی که داشته‌ام نتوانسته‌ام نان بخورم. امروز سر به گریبان و متأسفم چون همواره مجبور بوده‌ام برای راه‌انداختنِ کارِ دیگران یا کسبِ شندرغاز پول به محدودهٔ کاری دیگران پا بگذارم. طراحی سایت، تدوین فیلم، ساخت تیزر، صفحه‌بندی مجله، طراحی پوستر و تابلو و کارهایی از این دست و از دیگر دست‌ها هرگز در تخصصم نبوده است. جبرِ زمانه وادارم کرده است روزی نرم‌افزاری را باز کنم و آن‌قدر ور بروم تا در حد راه‌انداختنِ کار اپراتوری‌اش را بیاموزم. و این خودآموزی برای رفع و رجوعِ موقتی کارها، بسیاری را گول زده است و فکر کرده‌اند واقعاً از این دست کارها سر در می‌آورم. ولی اگر یک متخصص نگاهی به کارم بیندازد، شرمگین خواهم شد. قضاوتِ او تنها قضاوتِ درست است و ننگ بر جامعه و زمانه و مدیری که کارمندش را به انجامِ کاری غیرتخصصی وامی‌دارد. بارها گفته‌ام فلان کار تخصصم نیست و باز بی‌ادب، از زیر کار در رو یا لج‌باز قمداد شده‌ام.
روزی که جامعهٔ ما قدردانِ تخصص شود، روزِ شادمانی خواهد بود. زمانی در اداره‌ای کارمند بودم مردم! آن روزها کنار کشیدم و نشستم به تماشای نمایشِ کمدی «یک تصمیمِ ملی و مهمِ دیگر به روشِ شکمی». منگنهٔ بی‌رحمِ زمانه هر یک از ما را توی گودهای ناگوار می‌اندازد زیر دست و پا. بدترین ناگواری برایم دست بردن و دخالت کردن در کارِ دیگران است. همان‌قدر که از «فکر کردن» یک مهندس به موضوعاتِ انسان‌شناسی برآشفته می‌شوم، به یک تدوین‌گر حق می‌دهم با دیدنِ کارهایم هر چه دلش خواست نثارم کند. ولی شما را به خدا، اصلاً خدا! تو را به خودت! عمرم را گذاشتم! انصاف است؟ گفته‌ای روزی می‌دهم و دل‌نگرانِ روزی نباشید و برای رزقِ حلال بکوشید. انصاف است روزی من در دست کردن در لباسِ دیگران باشد؟ پس عمری که صرفِ نوشته‌هایم شد چه؟

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com