محمدحسین مرادی، وبلاگِ اسراب: کافی است چند ساعتی وقتتان را برای خودتان خالی کنید و زیر سایه درختی که حسامالدین مطهری برایتان کاشته است، تکیه دهید و گوش بسپارید به حکایتهایی که درخت میگوید. حکایتهایی که اگر گاهی چشمهایتان را ببندید، گمان میکنید بیمقدمه افتادهاید وسطشان و حالا شما هم دارید پابهپای شخصیتهایش، درد میکشید، افسوس میخورید و یا قهقهه میزنید. آن وقت است که با صدای افتادن به درست جلوی پایتان به خودتان میآیید. به را برمیدارید و بو میکشید و یک گاز محکم میزنید و وقتی مزهی آن تمام دهانتان را پر کرد، از سر تحسین نگاهی به درخت میکنید و آهسته میروید به امید درخت دیگری که شاید روز دیگری شما را در طعمهایش شریک کند.
یک نکته دربارهٔ وبلاگِ اسراب و آقای مرادی: من تا به حال جنابِ آقای مرادی را ندیدهام. ایشان را نمیشناسم و رابطهٔ دوستی هم بینمان تا امروز نبوده است. در زمانهای که گفتن از کتاب و نخواندنِ کتاب مُد شده است، در دورانِ سلفیگرفتن با کتاب و باز نکردنِ لای کتاب، درخشانترین و قابل تقدیرترین کار همین است که کسی کتابی را بخواند و با قلم چرخاندن و تولیدِ متنِ خلاقهٔ جدید، مانع از دفن شدنِ کلمات و لذتِ خواندن شود. آقای مرادی در وبلاگش لذتِ کتابخوانی را مستمر میکند و جریانِ لذت را بیوقفه زنده میدارد. این را نه فقط به خاطرِ نوشتن دربارهٔ «درختِ به»، بلکه بیشتر به دلیلِ کلیتِ نوشتههایش گفتم. پیشتر هم هر جا کاری پسندیده در حوزهٔ ترویجِ مطالعه دیده بودم در وبلاگم یا در خانهٔ کتاب اشا از آن یاد کرده بودم و این، رویدادی تازه نیست.
دست مریزاد آقای مرادی. همت و قلمت پایدار.