امیرحسن سقا: کلت 45، تصویر زیبا و باورپذیری از سرنوشتی بود که خواننده را قدم به قدم با اتفاقات و حادثههایی که در آن سرنوشت رقم خورده بود، همراه میبرد.
میگذاشت هر چند صفحه به چند صفحه، پایان قصه را جورِ دیگری در ذهنت حدس بزنی، با آنکه از همان اول از حفره بلا و نیست شدنِ همه فیروزیها خبر داده بود.
تصویر زیبایی از یک زندگی آنقدر که دلت میخواست ظهرِ همان روز شوم، همراه با مهین و حمزه چرت ظهرگاهی بزنی و دلت غنج برود از عطرِ حیاط ِعصرهای تابستان…
بقیه را نمیدانم اما من با آدمهای رمان هم قدم شدم، با لحظهای که مهین ساکش را هول هولکی جمع میکرد، یا لحظهای که صالح بر سر جنازهٔ آبجیِ کوچکش حاضر شد و اشک ریخت یا زمانی که جعبه آینهٔ صالح را دودر کردند و این شروعی برای از دست دادنهای دیگرش بود…
اینها و همهٔ لحظاتِ دیگر، چیره دستیِ نویسندهای را به نمایش گذاشته بود که اگر چه نه در سال 60 زندگی کرده و نه شاید تجربهٔ فرزند بزرگ کردن را دارا بود، اما به خوبی فضای آن روزها و فضای چند خانواده را ترسیم کرده بود.
و مگر یک رمان چه چیزِ با اهمیتِ دیگری دارد جز همین که خواننده بتواند با آدمهای قصه همراه شود، با آنها جلو برود، ناراحت شود، بخندد، اضطراب بکشد، ناامید شود، بترسد و…؟
اما اگر قرار باشد نقدی به کلت 45 وارد شود، دو جا میتوان یقهٔ نویسنده را گرفت:
اول: توضیحِ ریزترین جزئیات، تا جایی که بعضی جاها آنقدر توضیحات ریز و شاید نالازم نوشته شده بود که حقیقتا تصویرسازی آن صحنه در ذهن با سرعتی که خواننده خطها را میخواند و رد میشود سخت بود. مثلا آنجایی که عفت و مینو در حال خانهتکانی بودند که نوشتن جزئیات و تصورشان کمی خسته کننده میشد یا آنجا که مینو بعد از سالها به مادرش زنگ زد بود که طبیعتا هر خوانندهای و هر انسانی و در کل هر جانداری که دارای چیزی به اسم احساس و درک و این موراد باشد دلش میخواهد زودتر مهین تلفن را بردارد. اما نویسنده با خونسردی برایش از جزئیاتِ عوض کردن پرده توسط صاحب خانه مهین، با ذکر جزئیترین موارد گفته بود و حرص خواننده را در میآورد.
دوم: مورد دوم بیشتر از مورد اولی که گفته شد سلیقهایست، و آن هم لحظهٔ برخورد صالح با مادرش بود که خیلی سرد و بی روح بود، حالا درست است سعی شده مادر قسیالقلب نشان داده شود ولی صالح که قسیالقلب نبود و طبیعتا باید مادر را بغل میکرد که البته این را هم میگذاریم پای اینکه نویسنده بخشی از عمرش را صرفِ تماشایِ سریالهایی کرده که از سیمای ملی پخش میشده و خب تاثیراتی را هم خواه ناخواه از این سریالها گرفته (محض شوخی البته…)
و از آنجایی که خدا به ما سبیل عنایت کرده ما هر دوی این نقد را زیر سبیلی رد میکنیم….