امام کاشفی در گوگلپلاس نوشت: اگر گذرتان به تفاسیر و شرحهای آیه «نحن نقص علیک احسن القصص …» در سوره یوسف افتاده باشد، احتمالا به تقسیمبندی «قصه خوب» و «قصه بد» در ذیل آن برخوردهاید. از نظر بسیاری از مفسرین، اکثر داستانها «غفلتآور» و «سرگرم کننده»اند و برخی از داستانها و به خصوص داستانهای دینی هستند که موجب تعالی انسان و انسانیت هستند.
در اینجا قصد ندارم گریزی به مفهوم آیه بزنم؛ اجمالا مدعیام مدلول قصه در این آیه با رمانهای معمول امروزی تفاوت بنیادین دارد. از این رو قرآن به هیچ وجه به دنبال تحدی با داستان نویسان نیست. فقط از طرح این موضوع میخواهم نتیجهای بگیرم و آن اینکه قصه گویی و داستان نویسی در فرهنگ ما نوعی لهو محسوب میشده است. به این معنی که به جز تعداد محدودی از قصههای حکمت آموز و داستانهای دینی، اکثر داستانها در دسته «قصه بد» جا میگیرند.
به جز نظرات مفسرین ذیل آن آیه، نشانههای دیگری هم بر این ادعا هست. از مطالب فلان امام جمعه شهر مذهبی تا برخی ضرب المثلهای روزمره. شاهد مهم دیگری بر این ادعا، مقدمه مهم شهید مطهری بر داستان راستان است. ایشان در آن مقدمه توضیح میدهد که جو حوزههای علمیه در مقابل یک روحانی فاضلی که قصد نوشتن کتاب برای کودکان داشت چه بود. البته شهید مطهری داستاننویس قهاری نیست و جنس داستانهایش هم جنس نوآورانهای نیستند. ولی همه این برخوردها نشانهای از این است که داستانهایی که در فرهنگ ما محترم و با ارزش است (بود)، جنس متفاوتی از رمانهای امروزین دارند. داستان محترم، داستانی سرتاسر حکمت و اخلاق و … است.
به اسامی بسیاری ازداستان نویسان قدیم کشور ما دقت کنید: از ابن سینا تا شیخ بهایی. حتی اصرار داریم کسی مثل فردوسی که داستانی منظوم را طرح کرده، «فردوسی حکیم» بخوانیم. همه اینها در راستای همان اصرار ما به بی فایدگی بسیاری از داستانها است.
نمیدانم برای حسام مطهری این سوال پیش آمده که فرق او (از نظر نویسنده بودنش) با شیخ بهایی چیست؟ و فرق کلت 45 با موش و گربه ایشان؟ آیا حسام مطهری میتواند اثبات کند که داستانی حکیمانه، با نتایج اخلاقی و … نوشته است؟ اصلا حسام مطهری در ذهن مخاطبانش همانند شیخ بهایی ارجمندی دارد که بتواند بر او اثر بگذارد؟ حداقل در نگاه اول من بعید میدانم بتواند مزیتی این چنین فیلسوفانه برای خود اثبات کند. چه حسام به این موضوع فکر کرده باشد و چه نه، من به عنوان یک خواننده قبل از خواندن کتاب او این سوالات را از خودم میپرسم.
جا داشت حسام در مقاله «واقعبین باشیم: کتاب کنکوری مزیت دارد» از این منظر طرح بحث می کرد. در نگاه من، مقاله کلیدی «حاشیه بر کتاب» اثر حسام مطهری، تقریبا همین مقاله است و سایر مقالات حاشیهای بر آن. اگر دغدغه نویسنده در سرتاسر این کتاب، ارائه برنامه هایی برای کتابخوان کردن مردم است، بایستی پیش از هر چیز طرح و برنامه ای برای تغییر ذائقه مردم ارائه کند.
نویسنده رمان باید اثبات کند که میتواند برای خواننده مفید باشد. خواندن رمان در پس ذهن بسیاری از ما یک کار فانتزی است: “… مزیت چندانی ندارد، بلکه شاید غفلت آور باشد و حتی به دلیل نوع ساختار آن منحرف کننده هم باشد! چرا که از تمثیل کمتر استفاده کرده و سعی دارد داستان را در بستر یک زندگی روزمره و عادی روایت کند. طبعا در زندگی روزمره انسان اتفاقاتی میافند که بازخوانی آنها به صلاح نیست! عشق در خیلی از رمانها مجازی است و می دانیم که داستان عاشقانه زمانی مفید است که بتوان از آن به عنوان تمثیلی از عشق حقیقی استفاده کرد! … ” و قس علی هذا فی باب فعلل و تفعلل.
*بعد از خواندن «حاشیه بر کتاب» اثر «حسام مطهری +Hesaam-e-din Motahari ». سنه 1392