روزنامهٔ مردمسالاری / احسان کیانی: تاريخ معاصر ايران پُر از موضوعات جذّاب و ماندگاري است که هر کدامشان ميتواند سوژه بِکري براي يک نويسنده دغدغهمند و باعلاقه باشد. در اين ميان، دهههاي پنجاه و شصت خورشيدي به واسطه آنکه دوران اوج مبارزات جريانهاي سياسي با حکومت پهلوي و پس از آن حوادث سالهاي ابتدايي پس از پيروزي انقلاب اسلامي و به خصوص جنگ تحميلي است، مملو از اين سوژههاي تازه است. با اين حال بيشتر داستانهايي که درباره اين دورههاي زماني نوشته شدهاند، يا به مبارزات نيروهاي مذهبي پيروي امام خميني (ره) در دهههاي چهل و پنجاه خورشيدي پرداختهاند يا به مسئله جنگ يا وضعيّت اجتماعي جامعه ايران در پُشت خط نبرد با دشمن متجاوز. اگر هم اشاراتي به گروههاي سياسي يا چريکي ديگر بوده است، بسيار کوتاه و البتّه در مذمّت و سرزنش آنان که البتّه يکي از دلايل مهم اين مسئله، محدوديتهاي سياسي در پرداختن به آن جريانها بوده است. امّا اخيراً دو رُمان با محوريت فعاليّتهاي تني چند از اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران در عرصه کتاب کشور منتشر شده که با اِقبال خوبي نيز مواجه شدهاند.
اوّلين رُمان، «کُلت 45» اثر حسامالدّين مطهّري است که در اسفند 91 از سوي نشر آرما منتشر شد. اين کتاب، اوّلين اثر داستاني مطهّري است. او پس از اين اثر، مجموعه يادداشتهايش درباره کتاب و نشر را با عنوان «حاشيه بر کتاب» منتشر نموده است. نام رُمان اشاره به اسلحه مورد استفاده از سوي بخشي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق است. «کُلت 45» داستان خانوادهاي است که سرنوشت همگي آنها با سازمان مجاهدين خلق گره ميخورد. حمزه فيروزي و همسرش مهين که عضو سازمان هستند، در شهريور 1350 و به دنبال ضربه بزرگ ساواک به مجاهدين، بازداشت ميشوند. از آنجا که آغاز داستان نقبي به گذشته حمزه است که نقش مهمّي در آينده داستان ندارد، ممکن است اين مقدّمه کمي خستهکننده به نظر آيد ولي بهتر آن است که داستان را از فصل بعد و بازداشت پدر و مادر خانواده فيروزي ادامه دهيد. پسرشان صالح که روز بازداشت پدر و مادر، در کوچهها با پسر همسايه مشغول دعوا بوده، در حِين درگيري شاهد بازداشت پدر و مادرش در همان زمين خاکي محلّ دعواست! بچّههاي محل مانع از ورود صالح به صحنه بازداشت ميشوند و صالح که پس از دستگيري حمزه و مهين به کوچه ميرود تا وارد خانه شود، با ديدن مأموراني که اطراف خانه کشيک ميدهند، پا پَس ميکشد و در خيابانهاي تهران سرگردان ميشود. او نيمههاي شب وارد مسجدي شده و همانجا نقش زمين ميشود و سرانجام يکي از تجّار عضو هيئتهاي مؤتلفه، او را به خانه برده و تحت سرپرستي قرار ميدهد. از آن سو، تنها دختر خانواده به نام مينو اندکي پيش از فرار نافرجام پدر و مادر، به همسايهشان(که پسر کوچکشان همان روز با صالح دعوا کرده بود) سپرده ميشود و تحت نظارت آنان رشد ميکند. حمزه پس از بازداشت اعدام ميشود و مهين که باردار است، تا پيروزي انقلاب اسلامي در زندان ميماند. در آستانه مبارزات انقلاب، بارها شاهد خطر کردن صالح در جريان تظاهرات هستيم و حتّي در مواردي انتظار مرگ او را داريم ولي تقدير، سرنوشت ديگري برايش رقم زده است. صالح با پيروزي انقلاب به کميتههاي انقلاب اسلامي ميپيوندد و مينو به دليل عضويت پسر بزرگ خانواده همسايه در سازمان مجاهدين خلق، به همراه پسر کوچکشان(که سخت دلبسته مينو است) به عضويت سازمان درميآيند. اندکي بعد، مينو، مادرش را که پس از پيروزي انقلاب از زندان آزاد شده مييابد و فعاليّتهاي سازماني را تحت نظارت مادر پي ميگيرد. ادامه داستان، شرح وقايعي است که به برخورد تراژيک برادر و خواهري ميانجامد که سخت در جستجوي يکديگر هستند. يکي از انتقاداتي که ميتوان به نويسنده وارد دانست اينکه به راحتي از خير روايت وقايع تأثيرگذاري که در طول سالهاي 58 و 59 رخ ميدهند ميگذرد داستان را به سرعت به عرصه تقابل جريان حزبالله و سازمان مجاهدين در سال 60 ميکشاند و اوّلين نمونه آن را در درگيريهاي 14 اسفند 59 در دانشگاه تهران به تصوير ميکشد. او پيش از اين هم با ذکر انحراف ايدئولوژيک سازمان در سال 54 و تأثيري که بر سرخوردگي برخي اعضاي جوان آن گذاشت، هيچ اشارهاي به چرايي و چگونگي اين مسئله نکرده و مهمتر از آن، سرنوشت مهين از دستگيري تا آزادي درهالهاي از ابهام باقي ميماند و تغييرات و تحوّلات مهمّي که سرانجام موجب ميشود او و پسر کوچکش دست به جنايت هولناکي در پايان رُمان بزند، بر خواننده پوشيده است. با اين حال، رُمان، با ضربآهنگي خوب پيش ميرود و پس از چند فصل ابتدايي، خواننده را پاي کتاب مينشاند تا از سرنوشت شگفت خانواده فيروزي اطّلاع حاصل کند. نويسنده به خوبي توانسته با بيان سير تغيير شخصيّتهاي داستان در طول دهه پنجاه خورشيدي، سرنوشت تلخ آنان را برايمان باورپذير کند. و البتّه در جريان تغيير اين انسانهاست که تغيير فضاي کلّي جامعه و اقشار گوناگون آن را نيز به تصوير ميکشد. سازمان مجاهدي که از فراگيري علم مبارزه براي تحقّق عدالت، به مبارزه در جهت قدرت و در راستاي نفرت ميرسد و جوانان ايدهآلگرايي که براي دفاع از حقّانيت ايدئولوژيشان حاضرند هر مانعي را از سر راه بردارند. با اين حال رُمان، به وضوح نسبت به سازمان و عملکرد آن موضعگيري ميکند و بيطرفي کاملي نسبت به طرفين منازعه سياسي اوايل دهه شصت خورشيدي ندارد. مطهّري خود در اين باره ميگويد:«من در اين رمان قاضي نبودم و فقط سعي کردم رفتارهاي شخصيتهاي داخل رمان را منعکس کنم البته رد نميکنم که در برخي موارد نيز قضاوت کردهام». يکي از نمونههاي اين جبههگيري اين است که صالح پس از يک درگيري ميگويد:«کاش اگر تيرم به کسي هم خورد، مستحقِ آن بوده باشد. من که خدا نيستم و از حق و غيرحقّاش اطلاعي ندارم، اما کاش که حق باشد» امّا مينو پس از انفجار منزل يک حزباللهي که موجب مرگ خانواده مستأجرش ميشود، ميگويد:«آنها حتي اگر ربطي هم به حزباللهيها نداشتند، خيلي غلط کردند که رفتند و مستأجرِ يک فالانژ شدند. خيلي بيخود کردند پولشان را دادند به همچين آدمي. براي همين هم مستحق چنين خشمي بودند» ولي وراي اين موارد، رُمان، اثر روان و خوشخواني براي بازخواني سرگذشت تلخ خانواده خوشبختي است که بيخرديهاي سازماني و سياسي آنها را به دام حفره بلا کشاند.
دومين رُمان، «گاماسياب ماهي ندارد» اثر حامد اسماعيليون است که در پاييز 1392 از سوي نشر ثالث منتشر شد. اين اثر، دومين رُمان اسماعيليون است. او پيش از اين، در اوّلين رُمان خود با نام «دکتر داتيس» موضوعي اجتماعي و پيشزمينهاي عاطفي از روايت مواجهه دندانپزشک جواني با سنّتهاي شهرکنشيناني دوردست را به خوبي به تصوير کشيده بود. نام رُمان «گاماسياب ماهي ندارد» برگرفته از نام رودخانهاي در کرمانشاه است که به منطقه عمليّاتي مرصاد نزديک بوده است. رُمان، دو داستان موازي را همگام با هم به پيش ميبرد. داستان اوّل بر محور پسر جواني انقلابي به نام جعفر اهل روستايي در شمال کشور که خسته از ظلم ارباب، دل به پيروزي انقلاب ميبندد تا عدالت را به معناي کامل کلمه در جامعه محقّق کند. جعفر پس از انقلاب به همراه برادر پُرشور و راديکالش مُراد به عضويت سپاه پاسداران درآمده و پس از درگيريهاي فراوان با گروهکهاي تروريستي مانند فداييان خلق و مجاهدين خلق، عازم جبهههاي نبرد با متجاوزين بعثي ميشود. داستان دوم بر محور دختر جواني به نام سوسن که خسته از نظارتهاي دستوپاگير برادر بزرگترش، از خانه فرار کرده و به سازمان مجاهدين خلق ميپيوندد و پس از ورود سازمان به فاز مسلّحانه در سال 1360، همراه تني چند از اعضاي سازمان به پاريس ميگريزد و در آنجا زندگي خستهکنندهاي را ميگذراند و سرانجام به عراق رفته و در اردوگاه اشرف ساکن ميشود. روايت زندگي پُرخطر پوران، خواهر سوسن که همراه شوهر و فرزندانش در کرمانشاه زندگي ميکنند، نيز از بخشهاي بسيار جذّاب داستان است. مهمترين نقطه قوّت اين رُمان، پرهيز از روايتها و قضاوتهاي يکطرفه نسبت به يکي از طرفين منازعه در دهه شصت خورشيدي است. اجتناب از نگاه دوگانه ايدئولوژيک يا خير/شر و سياه/سفيد در اين داستان که مانع از عبور آن از سدّ مميزي تا پيش از استقرار دولت يازدهم شده بود، تحسينبرانگيز است. نکاتي مانند بيان نزديکي اوليّه اين دو جريان رقيب در ايّام پيروزي انقلاب(رفاقت جعفر[عضو بعدي سپاه] و ميريونس[عضو بعدي مجاهدين خلق] پيش از پيروزي انقلاب)، افراطگري جريان حاکم(مُراد يکي از اعضاي مجاهدين را پس از قتل در يک درگيري، در توالت منزل مقتول، دفن ميکند!)، جدايي تدريجي برخي از سمپاتها و اعضاي سازمان(احمد و مهري در جريان حرکت اعضاي سازمان به پاريس از آنها جدا ميشوند)، تفکّر بسته سازمان(محمّدعلي، مسئول سازمانيِ سوسن که مرتّب او را تحت نظر داشته و حتّي در اشرف او را تحت بازجويي و بازداشت درونسازماني قرار ميدهد) از نکات قابل توجّه داستان است. مسئله ديگر، واقعبيني و دوري از شعارزدگي در نگاه به مسائل سياسي و اجتماعي و به خصوص جنگ تحميلي است، به طوري که جعفر که در طول جنگ، تجربه اندوخته و به مقام فرماندهي دست يافته است، در سال 1367 و با شروع زمزمههايي مبني بر پايان جنگ، براي پذيرش قطعنامه از سوي امام خميني دعا ميکند. او که بمباران شيميايي حلبچه را به چشم ديده است، طاقت ندارد که هر روز، مردمان بيشتري جان خود را از دست بدهند و اين درست برخلاف ادّعاي آرمانگراياني است که به دور از واقعبيني از اشتياق رزمندگان و حتّي مردم به ادامه جنگ و ناراحتي آنها از پذيرش قطعنامه سخن ميرانند. «گاماسياب ماهي ندارد» را از آن جهت که از فروردين 58 آغاز و با مرداد 67 به پايان ميرسد، ميتوان ادامه تاريخي «کُلت 45» دانست.
شباهت «گاماسياب ماهي ندارد» با «کُلت 45» در آن است که هر دو رُمان، دو روايت موازي از دو جريان متخاصم را آغاز مي کنند و در نهايت در نقطهاي تلاقي اين دو را نشان ميدهند. در «کُلت 45» مواجهه صالح انقلابي با مينوي منافق و در «گاماسياب ماهي ندارد» مواجهه جعفرِ پاسدار با سوسنِ مجاهد! نکته ديگر اينکه هر دو داستان به تبيين شخصيّتهايي ميپردازد که عقيده برايشان از نان شب هم واجبتر است، آنچنان که به خاطرش از همه زندگي خويش ميگذرند و درنهايت، هر دو داستان، روايت پژمردن رؤيايي است که سازمان مجاهدين در اعضايش بارور کرده بود. رؤياي جهاد در راه خلقهاي مظلوم که به کابوس ترور و جنابت بدل گرديد. روايت تشکيک اعضاي انقلابي در ايدئولوژي سازماني! داستان رسيدن از ايمان به شک! داستان مرگ تدريجي يک رؤيا!