توضیح: این متن را یکی از مخاطبانِ رمان تذکره اندوهگینان نوشته است. از او خواستم به زبانِ مادریاش حرفش را بزند. متنِ کوتاهِ فاطمهخانم، فارسی و ترکیست.
شیخ بلحسن رو بیشتر دوست داشتم. شیخ الرئیس بیر لجباز آدامدیر. لجبازدا دِئمغ اولماز. بوجور باشاتوشدوم کی آدام هرنَقَدر اورَیینن حقیقتی تانیسا اوقَدر آرامدی.
شیخالرئیس بیرجور ایضطیرابی واریدی. شاید چون عبدالله دا عقلینن ایستیردی تانییا، حیرانیدی؛ منیم تَکین. آما دَستانی یاری گویوبسوز اوجوردی؟ کی اوزوموز ایدامه وِرَخ.
شاید چون عبدالله با عقلش میخواست بشناسه، حیران بود؛ مثل من. اما داستان رو کامل تموم نکردید اینجوری نیست؟
چون با عبدالله همذاتپنداری میکنم خودم باید نتیجه گیری کنم و حقیقت رو بشناسم.
خوندنش برام سخت بود ولی نه در اون حد. بعضی بندها رو دوبار میخوندم و بعدش میفهمیدم که بار اول با تمرکز نخوندم. ولی لغات جدید زیادی یاد گرفتم
لذت بردم. خداقوت :]