هر سال بسیاری رسانهها همزمان با سالروز عملیات مرصاد مطالبِ متنوعی دربارهٔ این عملیات و خیانتهای سازمان مجاهدین خلق منتشر میکنند. تلویزیون و رادیو هم برنامههای مستند یا داستانی مختلفی برای پخش در شبِ پنجم مرداد تدارک میبینند. این همه نورافشانی بر واقعهٔ مرصاد البته در جامعهای که معلولها را بیش از علتشان مهم میشمارد عجیب نیست. اما باید اقرار کرد که تاکنون کمتر برنامه و مطلبِ مناسبتی به خاستگاه مجاهدین خلق، نگرش، منش و تبعاتِ اجتماعی و اثراتِ تجدیدپذیر آن پرداخته است.
مخاطبانِ رسانههای داخلی و حتی رسانههای فارسیزبان خارجی عادت دارند که هر موضوعی را پیش و بیش از هر نگرشی، با عینکِ سیاسی و پیشداوریها ببیند. ما خود را «معیار» و آدمها و اندیشهها و رفتارهایشان را «سنجیدنی» فرض کردهایم.
جای کتمان نیست که ما ایرانیها چندان حافظهٔ تاریخی مقاومی نداریم و با رویدادِ هر واقعهٔ تازه، بهسرعت تحت تأثیر فضای رسانهای قرار میگیریم و بیآنکه حقیقت را طلب کنیم، بر پایهٔ پیشفرضهای ثابتِ گذشتهمان به تحلیل وقایع دست میزنیم. در این مواقع نه پیشینهٔ وقایع را بررسی میکنیم، نه حتی سابقهٔ وقایع مشابه و افراد اثرگذار را پیجو میشویم. نتیجهٔ فرایندِ ناقص تحلیلِ وقایع توسطِ عامهٔ مردم که البته همواره نسبت به رسانهها اثرپذیرند، اتخاذ تصمیمهای هیجانی و عکسالعملهاییست که چندان عقلانی به نظر نمیآیند.
آیا مجاهدین خلق گروهک است؟ آیا مجاهدین خلق فقط یک نحلهٔ سیاسی است؟ آیا مجاهدین خلق یک شبهارتشِ معارض است که با روشهای مختلف از جمله ترور، حملهٔ مسلحانه به خاک وطن از طریق خاک دشمن، اغتشاش داخلی، دامن زدن به اختلافاتِ خانوادگی، ملی و… به کشور آسیب رسانده است؟ تصور میکنم بهرهگیری از «ک» تصغیر ابداً مناسبِ یاد کردن از سازمان مجاهدین خلق -بهعنوان طویلالعمرترین و اثرگذارترین فرقهٔ سیاسی، مذهبی و نظامی پس از گروه حسن صباح- نیست. اگر بپذیریم که مجاهدین خلق «گروهک» بوده است، گویی عظمتِ سیاسی، مذهبی، ملی، نظامی و امنیتی ایران را طی سه دههٔ اخیر ضعیف جلوه دادهایم. آنها قطعاً بهحدی قدرت داشتهاند که خسارتهایی جبرانناپذیر به ایران بزنند و خیانتهایی جدی در حق هموطنانِ خود روا دارند. اما آیا بیرون رانده شدن از اردوگاه اشرف یا آزار دیدن تحت سلطهٔ استحمارگونه و غیرانسانی شخص مسعود رجوی، اعضای سازمان مجاهدین خلق را از صفحهٔ تاریخ حذف خواهد کرد؟ حتی اگر همهٔ عناصرِ این گروهِ خیانتکار نابود شوند میتوانیم نفسی آسوده بکشیم؟
مجاهدین خلق محصولِ التقاطِ فکری، خودملاپنداری در حوزههای مختلفِ فکری و عملی، شهوتِ جاه و قدرت، پر و بال دادن به هوسِ سلطهگری و ارضای هیجانِ سیریناپذیرِ تحسینشدن است. و همهٔ اینها که ذکر شد، بخشی از خوی پلیدی است که هر انسانی ممکن است به آنها مبتلا شود. آدمیان در خطاها و خیانتها و خباثتها اتحادی منسجمتر مییابند. از هر منظری -خواه دینی، خواه غیر دینی- بنگریم نمونههای زیادی در طولِ تاریخ مییابیم که پلیدی انسانهای منفرد را کمکم به گروه تبدیل کرده است. و نیز نمونههای مختلفی را میتوان برشمرد و یاد کرد از گروههایی که در آغاز نه برای خیانت، نه به هوای خباثت و نه حول محورِ جنایت که برای آزادی، به نامِ سازندگی و خدمت شکل گرفتهاند و به دلایلِ مختلف از مسیرِ ادعایی خود منحرف شدهاند.
شایستهٔ ما نیست که مجاهدین خلق را نادیده بگیریم، کم بشماریم و صغیر نشان دهیم. اگر نادیدهشان بگیریم فراموشکار خواهیم شد و مجاهدینِ خلق آینده را پیشبینی نخواهیم کرد. اگر حقیر و صغیر بشماریمشان عمقِ جهل و خباثتی که ممکن است هر گروهی دچارش شود یا پنهانی بر پایهٔ آن علم شود را از یادِ عموم بردهایم.
امروز اگر به بهانهٔ سالروز عملیات مرصاد از مجاهدین خلق یاد میکنیم و مستندهایی دربارهٔ رفتارهای دور از انسانیت و فطرتِ رجوی و حلقهٔ یارانش با مردمِ ایران و حتی اعضای گروهِ خودش نشان میدهیم، مبادا از یاد ببریم که رجویِ سال 94، نسخهٔ تکاملیافتهٔ رجوی سال 57 است. همانی که از زندانِ طاغوتی بیرون جست در حالی که بارِ و بُنه و راحلهٔ گردنهبگیریاش را در همان زندان بسته بود. مبادا از یاد ببریم زن و مردِ 40-50 سالهای که امروز اسیرِ زندانِ لیبرتیست و سالهاست که اسیرِ تطمیع و تشویق و تحقیر و تحمیقِ گروه رجوی بوده است، جوانکِ پرشور و حرارتِ انقلابی آغازین روزهای انقلاب است که از پوشیدنِ لباسِ نظامی و رژه رفتن با میلیشیا به غایتِ غرور میرسید. اگر فراموش کنیم، دهها فتنه پیشِ رویمان است.
رمانِ کلت45 تلاشی بود برای یادآوری «علت». بسیاری باز دوست داشتند «معلول» را ببینند. دوست داشتند و دارند با پیشداوریها دربارهٔ اسمِ نویسنده یا تکجملاتی که دربارهٔ کتاب شنیدهاند، بسیار چیزها را نادیده بگیرند. من سلاحی در دست ندارم. من، حسامالدین مطهری، به اندک شرافتم قسم میخورم که کلت45 برای مردمیست که دیگر دوست ندارند برادر، خواهر، دوست، رفیق و هموطنشان را ناغافل روبهروی خود ببینند.
همهٔ ما -لااقل در چند دههٔ اخیر- ناگاه حس کردهایم چقدر با نزدیکترین کسانمان دشمنیم. با شنیدنِ آنچه نشنیدنی بوده، با دیدنِ آنچه ندیدنی بوده، با خواندنِ آنچه نخواندنی بوده، چونان سحرشدهها با عقلی زایل شده رو به هم تیغ کشیدهایم.
کلت45 سرگذشتِ ما است. سرگذشتِ وقتی به روی هم اسلحه کشیدیم. اکرانِ خصوصی راشهای مستندِ گردونه سرنوشت است. مجلسِ پنهانیای است برای شرمنده شدن. قرار نبوده است با آن کسی را برنجانم. من سلاحی در دست ندارم.