مجید مالکی: رمان کلت چهل پنج را که می خوانی یک راست می روی به سمت حال و هوای انقلاب. داستانی که در دهه ی پنجاه رقم می خورد. دهه ای پراز تنش و هیجان. پر از تضاد. هیجان مبارزه و کارهای سیاسی با چاشنی هراس. رمان کلت چهل و پنج طعم تمامی این تضاد ها را می چشاند. باشادی اش شادت می کند و با غصه اش غمین. در لحضه های خوف ناکش، ترس را از عمق جان احساس می کنی و در لحظه های سکون، آسایش را. آسایشی که درنگی نمی پاید و تنها جرعه ای از آن را در ابتدای داستان می نوشی و ادامه ی ماجرا را در بی قراری منزل می گزینی. تا پای تحرکات سیاسی به میان می آید، آسایش رخت می بندد و فروپاشی و بی قراری جایگزین می شود. قرار که از بین رفت، عنان زندگی دیگر دستت نیست، پس باید منتظر حادثه بود. منتظر بلا. اعدام، مرگ، فروپاشی خانواده، بی خانمانی، زندان و شکنجه. تحرکاتی که سمت و سو نمی شناسد. مجاهد باشی یا حزب اللهی. نوجوان باشی یا میانسال. تحرک سیاسی چون گردبادی می وزد، همه چیز را فرامی گیرد و آشوب را به ارمغان می گذارد.
رمان روایت از دو گونه ی مبارزه می کند. روایتی از مجاهدین و روایتی از مذهبیون. دو گونه ای که در نتیجه ی امر تفاوتی با یکدیگر ندارند و حاصلی نیست جز آشوب.
مجاهدینی که کورکورانه جذب سازمان می شدند. با خواندن چند کتاب به اجتهاد در مبارزه می رسیدند و بعد از آن همه چیز را قابل قربانی در راه آرمانهای حزب می دیدند. نه تنها با سیانوری بر کف همیشه آماده ی مرگ بودند بلکه خانواده و فرزندان را هم، چون آبی که باید در ظرف سازمان صورت بگیرد رنگ مبارزه می دادند و فرزندانی که دیگر فرزند نبودند، اعضای سازمان بودند و مهیای مبارزه. و فراتر از آن جامعه هم باید به این رنگ درآید. در نتیجه کسانی که سد راه شوند چون علف هرز از روی زمین درو خواهند شد.
و گرد بادی که در میان جماعت مذهبی هم وزیدن گرفت و آنان را نیز با سیاست درگیر کرد. حزب اللهی هایی با گونه ای دیگر از مبارزه. حزب اللهی هایی که مثال نقض بسیار در میانشان وجود دارد و این مثالهای نقض حزب اللهی نما، که خود آسیبی بر پیکره ی جامعه اند. و حزب اللهی هایی با رنگ و بوی کمیته. جماعتی که پلیس اجتماع اند و برای حفظ انقلابشان این گونه مجاهده می کنند.
هردوی این دسته ی حزب اللهی و مجاهد در داستان متهم به ایدئولوژی اند و در پس تصمیمات هیچ کدامشان شناخت صحیح و عمیقی وجود ندارد. با این وصف رمان روی دیگر سکه را به ما نشان نمی دهد. رویی که در آن مبارزه ی در راه آرمانهای انقلاب یا حزب توده ناشی از تقلید، تصادف و ناآگاهی نبوده بلکه ناشی از وجود اندیشه ای در پس تصمیم است. بنابر این گرچه رمان دو جریان روایت شده را متهم به ایدئولوژی می کند و هنرمندانه تقلید کورکورانه را به نمایش می گذارد، اما خود نمی تواند از منظری بالاتر به نقد این دو جریان بپردازد و راه صحیح را به ما نشان دهد. رمان نمی تواند به ما نشان دهد که ویژگی های مسلمان حقیقی انقلابی چیست. و به سبب این ناتوانی در تبیین حقیقی واقعه، دچار کلیشه در روایت داستان می شود. بدین معنی که صرفا لایه ای رویین از اتفاقات را -بدون درنظر گرفتن معنای عمیق آن- نمایش می دهد.
ازیک سو زندان ، تظاهرات، فرار از ساواک، چاپ اعلامیه های امام، و از سوی دیگر، ترور، مبارزه، جامعه ی توحیدی و الفاظی از این دست تبدیل به کلیشه شده اند. اتفاق ها و الفاظی که فاقد عمق معنایی و تاریخی اند. انقلاب برای هر کدام از این دوجریان معنای خاص خودش را داشت.
انقلابیون مذهبی که با توسل به امام خمینی گام به گام مبارزه را با ایشان پیش می رفتند و با افق امام همسو شده بودند برای حرکتشان آرمانی متصور بودند. و دلیلی برای قیام علیه نظام شاهنشاهی و مبارزه داشتند. اما رمان تنها لایه ای رویین از سبک زندگی این گروه را نشان می دهد. و صحبت از مسئله ی این طیف برای انقلاب نمی شود.
در روایت سازمان مجاهدین خلق هم نویسنده تا حدی دچار کلیشه پردازی می شود کلیشه هایی از جنس مبارزه برای جامعه ی توحیدی، ترورهای مذهبیون توسط سازمان. در هر حال اعضای سازمان هم اندیشه و غایتی از مبارزه داشتند و با چیزی بر اساس اندیشه شان مبازره می کردند. روایت این فضا پر از لفظ مبارزه است، اما مبارزه برای چه؟ داستان می گوید برای آرمان جامعه ی توحیدی و بی طبقه. اما در باب چیستی جامعه ی توحیدی، رمان به صرف لفظ بسنده می کند و چیزی بیشتر نمی گوید.
مجاهدین، درکی از نسبت اسلام، انقلاب اسلامی، مبارزه، ظلم و عدالت و علوم روز و غیره داشتند و ما حصل اندیشه شان غلط یا درست سازمان مجاهدین شده بود. بنابر این مبارزه با امری و چیزی در این سازمان هم مبتنی بر اندیشه ای بوده است. برچسب ایدئولوژیک زدن به مجاهدین و متهم کردنشان به اقدامات تقلیدی بیشتر به پاک کردن صورت مسئله می ماند تا نقد مشی مجاهدین.
این روایت پوسته ای از حوادث بیش از همه خود را در بیان اسامی نشان می دهد. اسامی که صرفا نام برده می شوند و اگر خواننده شناخت خارجی از این اسامی نداشته باشد، داستان هیچ توضیحی برایش نمی دهد. شهید مطهری، شهید بهشتی، امام خمینی، شهید مفتح، طبقه ی پرولتاریا، بورژوا، جامعه ی توحیدی، شاه، آرمان مبارزه و … همگی کلماتی هستند که در رمان چیزی بیشتر از همین کلمات نیستند. کلماتی فاقد عمق معنایی و تاریخی. هرکدام از کلمات فوق معنا و مفهومی دارند و هرکدام از شخصیت ها اندیشه ای.
این امر نمایانگر این است که گرچه نویسنده دستی توانا در خلق و روایت زمانه ای را داردکه حتی خودش در آن زیست نکرده، اما نتوانسته است عمق معنایی انقلاب اسلامی و جرایانات مختلف آن برهه از زمان را روایت کند. پوسته ها را بشکند و از کنه ماجرا بگوید.