منظرِ موسوی / وبلاگِ «…و در آغاز داستان بود»:
19 خرداد 1392: این روزها کلت 45 را می خوانم . نوشته ی حسام الدین مطهری . شش فصل خوانده ام. با وجود اینکه معمولا” کتابی که دست می گیرم تا تمام نشود ، زمین نمی گذارم اما این یکی را دو روزی می شود مشغول شده ام و فقط تا شش فصل خواندم . چرایش را وقتی کامل خواندم می گویم . ( جای نقد بسیار دارد) با وجود این هر وقت کتاب را می بندم ، قسمتی از حواسم را لابه لای سرنوشت شوم شخصیت ها جا می گذارم.
نویسنده ی جوان کتابش را به یک بسته شکلات تلخ تعبیر کرده است!
27 خرداد 1392: هنوز دارم کلت 45 رو می خونم. تا فصل بیست و شش خوندم. راستش از اول هم انتظارم از کتاب زیاد نبود ولی کمتر از اونی شد که فکر می کردم.
31 خرداد 1392: خواندن کلت 45 ، مرا به یاد رمانی از اسماعیل فصیح انداخت. رمان لاله برافروخت.
خیلی قبل تر آن را خوانده ام. اما بعضی صحنه هایش هنوز در ذهنم روشن است . در نوع خودش کتاب خوبی بود و ارزش خواندن داشت . با اینکه این رمان درباره مبارزات زمان انقلاب و وقایع تاریخی آن موقع نوشته شده ، کمتر نامی ازش شنیده ام. ( نسبت به کتابهایی با این موضوعات)
لاله برافروخت را وقتی هنوز خیلی چیزها از ادبیات نمی دانستم خواندم. شاید دوباره بخوانمش.
————-
احمد انوشه ذیلِ یکی از پستهایِ خانمِ منظر موسوی نوشته است: از من می شنوید کتاب رو برای نقد بخونید نه برای درگیری ! من که واقعا به نقدش نیاز دارم (به اون دلیلی که می دونید !!!)
بعضیا میگن به نسبت سنش خوبه (!) ؛ ولی من میگم کار کپیه ! و بعضی جاها اص ارزش داستانی نداره که !
آقا ما صفحه به صفحه هی ایراد گرفتیم نوشتیم. رومون نمیشه بدیم که 🙂
سلام
هر نکتهای دارید برایم بفرستید. با احترام منتشر میکنم.