از دیماه ۱۳۹۸ تا امروز یک سال و کمی میگذرد. یک و سال و کمی، زمانِ خوبیست برای نقدکردن یا سند رو کردن یا برملاکردن. اما چرا منتقدانِ فنی و غیرفنیِ ابرآروان، متقاضیانِ کاریِ برگشتخورده، تکشاخهای فناورینویس، استادهای دیروز و غیره و غیره و غیره حالا به فکرِ کوبیدنِ ابرآروان افتادهاند؟
این نوشته نه دربارۀ کلاستر و ابرکهای آسیبدیده است، نه دربارۀ ابرآروان، بلکه دربارۀ اخلاق است. شما میتوانید بهجای «آروان» و «ابرآروان» بگذارید اسنپ، بگذارید تپسی، بگذارید دیجیکالا، بگذارید مامانپز، بگذارید آیدیپی یا هر نامِ بزرگ یا کوچکِ دیگر.
میخواهم با هم چند رخدادِ نزدیک را با شتاب مرور کنیم:
پلان اول: اسنپ و دخترِ بدحجاب و رانندۀ باخدا
یادتان میآید؟ آنروز هم توئیتر پُرحرارت بود. هزاران نامِ حقیقی و قلابی علیه اسنپ حرف زدند و بدترین فحاشیهای اطوکشیده و آبنکشیده را نثارِ اسنپ کردند. من از اسنپ بدم میآید ولی با خودم فکر کردم این همه خشمِ انباشۀ آتشین از کجا زبانه میکشد؟
عاقبتِ آن ماجرا چه شد؟ دیگر نه کسی آن مرد را به یاد دارد، نه آن رخداد را. آن روزها اسنپ مجبور شد زبانش را ببندد. آن روزها یک جای دیگری بهجای اسنپ وارد حساب کاربری اسنپ شد و در پوششِ زبانِ اسنپ متنی را منتشر کرد. چون اینجا ایران است و همه چیز قواعدِ ایرانیِ خودش را دارد.
پلان دوم: دیجیکالا و تجاوز
یادتان میآید؟ یادم است به دوستی گفتم: حالا فضا آنقدر غبارآلوده و آب آنقدر گلآلودهست که بهراحتی میتوان هر بنیبشری را به هر فسق و فجور و تعرض و تجاوزی متهم کرد؛ بیسند، بیمدرک، بیحسابوکتاب و بیذرهای عذاب وجدان.
آن روزها هر کسی هر چه دوست داشت گفت، از دروغ و راستِ آمیخته به هم گرفته تا دروغِ محض تا فحش رکیک. انگار کاربران بر سرِ «کی بیشتر فحش میده» با هم رقابت میکردند. نتیجهاش مهم بود؟ ثمرهاش اهمیتی داشت؟ معلوم است که نه. قرار بود زبانههای خشم و هیجان دردی از دردهای جامعه دوا کند یا از شدتِ تعرض و تجاوز (به زن و مرد) بکاهد؟ معلوم است که نه.
آتشها از کجا زبانه میکشند؟
برخی از پنهانبودن جسارت میگیرند؛ مثلِ پسربچۀ تُخسی که از بالای پلهها روی سر معلمش تُف میاندازد و سریع جیم میزند.
برخی از اعتبارِ اجتماعیشان جسارت میگیرند.
بعضی را هم زمینخوردنِ دیگران است که جسور میکند.
حالا ابرآروان ناگهان به بدمنِ بیچونوچرای فناوری ایران تبدیل شده و یکشبه صفتهایی تازه پیدا کرده. شرکتی که تا دیروز قلۀ آرزوهای خیلیها بود، حالا آماجِ فحاشیست؛ چون صدمه خورده، چون توییتر به تو امکان میدهد تُف بیندازی و فرار کنی، چون «حالا که زمین افتاده بگذار من هم یک لگد بزنم». اما «مردی نبود فتاده را پایزدن».
این جسورشدنهای بزدلانه و کینهورزیهای هیجانزده، ریشه در تربیتِ ما دارد: ما که سالهاست در چهارچوبِ تنگنظریها و حسادتها و عقدهگشاییها و دشمنتراشیها و دشمنیکردنها بزرگ شدهایم و از کودکی مارش شنیدهایم و «مشت محکم» زدهایم و از در هر مطبِ پزشکی که رد شدهایم میزان درآمدش را محاسبه کردهایم و از در هر خانۀ مجللی که رد شدهایم شغلِ صاحبخانه را حدس زدهایم.
ناخودآگاهِ ما یک ناخودآگاهِ کینهجوست که فرصتِ مناسب را انتظار میکشد!
ابرآروان سستبنیاد است؟ مدیرش نابلدکار است؟ ابزار فیلترینگ است؟
چرا امروز که یک مشکل پدید آمده یادتان افتاده؟
چرا حالا و با ژستِ فاتحان این حرفها را میزنید؟
چرا هیچوقت سندِ معتبری رو نکردید تا ما هم بفهمیم؟ چرا حالا که همه دارند فحش میدهند جسور شدید؟
آروانکشی به سبک کفتار
میدانید که کفتارها چطور تغذیه و رشد میکنند؟ توییتر از نگاه من همین است، جایی برای بلوا و ننهمنغریبمبازی. وقتی وارد زمین اسکیت میشوی نمیتوانی بگویی من اینجا فوتبالِ خودم را بازی میکنم، چون به هر روی آنجا زمین اسکیت است و تو هم ناخودآگاه تغییر رویه میدهی.
آنجا که هر کسی فریادی شجاعانه و فاتحانه میزند، حرفِ حق و حتی سؤالِ بهجا هم بیجاست. امیدوارم غبار بخوابد. آنوقت میتوان درست و محترمانه و با انصاف پرسید و شنید.
پینوشت:
«ما همه «قاضی» هستیم، فقط بهوقتش رو میکنیم؛ اول اعدام میکنیم و بعد بررسی.»
متاسفانه ما همه منتظریم تا دیگری زمین بخورد و مدعی شویم به چیزی که نداریم
عجب مهمل پراکندهای بود
ضمن اینکه استفاده از اون عبارت در آخر نوشته تان مایه انزجاره و تهوع آوره برای من، منظورتون اصلا چی بود از اون جمله؟! بعیده داستان نویسی ندونه چی رو کجا بنویسه.
مگه موضوع هواپیما بازیچه ست که شما اینجوری لجن وار در موردش بنویسین؟ عذرخواهی کنید و حذف کنید اون عبارت رو لطفا.
(اتفاق هواپیما اینقدر دردناکه که هروقت حرف نامربوطی درباره ش میشنوم خونم به جوش میاد).
آخه کافر همه را به کیش خود پندارد!
این اگه درک و شعور داشت که لحن نوشتارش این نبود! تمام نوشته ش با فحاشی فرقی نداره! هر چی به دهنش اومده گفته.
اصن ارزشی نداره این یاوه سرایی ای که کرده !
بی شرمی هم حدی داره.
ایشون حتی نمیدونه کی رو کجا بذاره، چه برسه به اینکه بدونه چی رو کجا بنویسه!
خاک بر سرت با اين مهملاتي که گفتي. اپراتور موشک؟ خاااک!
مهمل زیبایی نوشتید. منتهی این مهملها به درد همین سطح تفکر کوتاه خودتون میخوره که روشنگری در مورد فاجعهی نه خیلی دور از تصوری به نام شبکه ملی اطلاعات رو با این لحن سخیف خطاب میکنید. شرمآورید.
پ.ن: ضمنا این حرفها مال مشکل اخیر آروان نبوده، تا بوده همینها رو گفتهایم و میگیم و خواهیم گفت. شما اما ظاهرا تازه رسیدی یا گوشهات قبلا بسته بوده یا شاید البته هنوز هم بسته است یحتمل. به هرحال، خوش باشید. : )
آدم ها اندازه ادعا و شعار هاشون سنجیده میشن. از قرار داد ابرایران ، حمایت های عجیب و یکباره بزرگ شدن آروان گرفته تا قطعی دفعه اولی نیست میبینیم. ولی اینکه چه کسی با چه شعاری حالا این اتفاق براش میوفته باعث میشه فحش بخوره که بیراه نمیگه هرکی میگه
اینهای حرفهای شماست
تراوشات و درگیری های خودتون رو به اسم ما نزنید
اپرتور موشک نیستم، شاید شما باشید…
خ.م رو س گا…
جمله بالا رو خلاصه نوشتم تا مشکلی برای فیلترینگ نباشه
مزخرفاتی ک نوشتید رو بدون درک از متضرر شدن کلی آدم و کسب و کار نوشتید
ولی شمایی ک شعور حرف زدن و اظهار نظر ندارید و صرفا دوس دارید بگن وای چقد آدم با شعوری ک ی همچین متنی رو منتشر کرده قبلش زیان اون چند صد مشتری رو ارزیابی کنید بعد گ… اضافه نوشجان کنید
مال فناپ رو گرفتنو بالا رفتن بدون دانش تجربه و کارآزمایی این مشکلات رو هم داره
کفتار آدمایی مث شما هستن ک ب قیمت زیان دیگران دوس دارید دیده بشید
جامعه ما، نه جنبه نقد کردن داره، نه جنبه نقد شنیدن
همیشه هم در شرایط حساس کنونی هستیم، بالاخره حرف ها باید در یک زمانی زده شود، در بسیار موارد شرایط مناسب هرگز رخ نمی دهد
تنها کاری که می شود کرد اینست که به جای بحث های اخلاقی و جوانمردی و لوطی گری که باب میل جامعه ماست، فضای منطقی تر و عقلانی تر و فنی تر در بحث داشته باشیم تا رشد کنیم
با احترام
@e_mohsenar
چه اراجیفی بافیدهای.
ایکاش برای همیشه داستانگویی (به این شیوه مهملبافی) رو کنار بگذاری. در اینصورته که اوهام از جلوی چشمات کنار میرن و بهتر میتونی حقیقت موضوع رو ببینی.
یعنی تا تونستی دری وری گفتیا
اینبار به جای قصه، مهملی بافتی… این همه قضاوت کورکورانه براساس دیدِ باریک، نه باریک بینی، چونان اسبی که چرم بر گوشه چشمش میبندند تا باریکتر ببیند و یا شاید نبیند!
خوب گوز را به شقیقه ربط دادید
نویسنده؟ نویسندگی به سبک کیهان نویسندگی نیست، تولید لجن با ترکیب کلماته. امثال تو با اون قهرمانهای قاتل و جنایت کار شاغل در سوریه، بخشی از تاریخ سیاه این مملکتید. این روزا خوش برقصید ولی رسوایی سخت و دردناک آینده شماست. ژست روشن فکری گرفتی و دانای کل گرفتی؟ آقا هیچی نیستی، هیچی
واقعا مهوع تر از این هم می تونستی بنویسی؟!
یه بار دیگه سعی کن، مطمئنم نمی تونی! اوجش بود!
حالا همه شدن دروغگو – یا در بهترین حالت دروغ و راست به هم آمیخته(!)- اونوقت تو شدی الهه شفافیت و تحلیل؟!!!
شرم …
چرا به جای داستان کس میگی؟
مصداق بارزی از قلم فروشی. تقریبا توی خط به خط نوشته مغلطه شده. جای تاسف داره که بعضی ها انقدر از واقعیت داوطلبانه فاصله می گیرن
اکانت توییتر رو که بستی فرار کردی.
این پست رو هم پاک کن و با یه گوه خو ردم همه ما رو خوشحال کن.
میشد برای دیدگاهت احترام قائل بود ولی نه با این حجم از مهملبافی و خزعبلگویی!
حالا بعد از همۀ اینها که گفتی، لطفن بگو اون چند صد آدمی که توی هواپیما بودند، پویه، دختری که راننده اسنپ از ماشینش پرتش کرد پایین و همه قربانیان نیما کجا هستند؟هیچ کس از اونها حتا اسمی هم به میون نمیاره. این مجموعهها هم به کارشون ادامه دادن. حتا یک همدردی!دو سال داره میشه و حداقل توقع اینه که با آدمهایی که به هرحال، زندگیشون تحت تاثیر این کسب و کارهاست، همدردی کنند. یادمون نره که حتا اگر آروان و اسنپ و دیجی کالا مدعی بشن که طرفشون مردم نیستند که هستند! عاقبت دارند محصولشون رو به مردم می فروشند. محصولشون روی زندگی مردم اثر گذاشته و لازمه که به این فجایع که می رسیم، نمک روی زخم نباشیم. بلکه همدرد و همراه باشیم. حتی اگر تقصیر رو به جانب خودمون نمی دونیم عذرخواهی کنیم. چون دیگه با ابرک و هاست و دیتا و ویدئو و متن سرو کار ندارید. با گوشت و پوست و خونی سر و کار دارید که احساس داره و لازمه که درک بشه رنجش. گوشت و پوست وخونی که دیگه نیست و انگار اصلن شما هم یادتون رفته که اونها دیگه نیستند!
نه دوست من
من هم یادم نرفته. ربط دادن چیزهای مختلف به هم، نه منصفانهست نه اخلاقی.
نمیفهمم چرا عدهای خودشان را مدعیالعموم میدانند و بقیه را متهم.