محسن نیکبخت / وبلاگ پیروان امام و رهبری: از قدیم که نه ولی از وقتی که یادم میآید سفارش کردند کار را به کاردان بسپر. اما در جوابت خواهند گفت: «من گوش استماع ندارم لمن تقول؟» با این حال این وجیزه را بخوانید «لعلکم تتنبهون».
آخرین روزهای سرد پاییز بود که عضویت در مجموعهای از اهالی هنر گرمای وجودم را دوچندان کرد. بچههایی که در محله هنر، روزگارشان را با کلمات میگذرانند و روزهایشان را با کتاب سپری. خانههایشان هر کدام در یکی از این کوچههای محله، صفایی وصفناپذیر را به همسایگان داده. یکی در کوچه شعر ساکن است و دیگری منزلی در کوچه رمان اجاره کرده. آن یکی برای خود در ابتدای کوچه تاریخ اسلام منزلی خریده و هنوز شیرینیاش را نداده! در این بین من هنوز از این بنگاه به آن بنگاه دنبال چاردیواری میگردم ولی با این وضع مالی! بخوانید بیهنری، خدا به ما رحم کند.
چند روز بود که به بهانهای مشغول تورق مجازی کتاب «کلت 45» بودم. باید همین ابتدا تکلیفم را با شمای مخاطب روشن کنم و بعد بپردازم به این رمان خواندنی. البته بعید میدانم گذرتان به این محله نیفتاده باشد. چرا که همه ساکنینش مهماننوازند.
یکی از مشکلات ما در عصر جدید، علاوه بر پایین بودن مطالعه، بها ندادن به هنرمندانی است که عمر خود را در جهت ارائه یک محصول فرهنگی میگذرانند ولی هیچ بهایی به آنها داده نمیشود. تا کی باید شاهد باشیم که یک فرد برای کسب مجوز از ارشاد باید با قدمهای خود ساختمان وزارت ارشاد را متر کند و پاسخگوی سوالات کارشناسی نشده بعضی از به ظاهر کارشناسان این حوزه باشد. تا چه زمانی باید برای پیشبرد کار خود، داشتن بند «پ» را در اولین ملزومات کاری خود به حساب بیاوریم؟
رمان «کلت 45» مانند بسیاری از رمانهای دیگر در نهایت تاسف دستخوش نظریات افرادی قرار میگیرد که حق آن نیست. در اینجا با اینکه میخواهم در مورد این افراد به ظاهر کارشناس باز هم بنویسم و برایتان از نظریات نادر آنها بگویم اما آن را پیشکش شما کرده و به معرفی و بازگویی زوایای این رمان خواندنی می پردازم. امید است که قتل هنر پویا با خلع سلاح کردن «کلت 45» صورت نگیرد:
این رمان مربوط به دهه پنجاه و مبارزه مردم علیه رژیم ستمشاهی است. خواننده کتاب با خانوادهای آشنا میشود که صفا و صمیمیت بین آنها موج میزند. پدر خانواده به همراه همسر و دو فرزند خود به نامهای صالح و مینو زندگی آرامی را سپری میکنند. پدر خانواده از مبارزین انقلابی است و… طی حادثهای از خانه به همراه همسر باردار خود فرار میکند اما برای وارد نکردن فرزندان خود به این درگیریها، دختر کوچکشان را به همسایه میسپارد اما پسر خانواده یعنی صالح در هنگام فرار والدین خود بیرون از منزل است.
پدر و مادر صالح بعد از تعقیب و گریز و فرار از دست ساواک بالاخره دستگیر میشوند و این در حالی است که صالح از دور دستگیری والدین خود را نظارهگر است. تصویری که نویسنده از تعقیب و گریز و صحنه پردازی ماهرانهای که از این فضا برای خواننده ترتیب داده، باعث شده خواننده خود را در آن فضا حس کند.
در ادامه حوادث بسیار خواندنی برای این دو فرزند رخ میدهد که از آن میگذرم اما در نهایت مینو و صالح هر کدام توسط خانوادهای رشد میکنند و بزرگ میشوند. مینو تحت تاثیر افراد خانواده همسایهشان عضو یکی از گروههای سازمان مجاهدین می شود اما در مقابل صالح بخاطر فضایی که برایش فراهم میشود به کمیته انقلاب اسلامی میپیوندد.
و روزگار می گذرد تا اینکه این خواهر و برادر رو در در روی هم قرار میگیرند و…
و تاثیر سازمان مجاهدین را ببین که چگونه بر روی مادر مینو تاثیر میگذارد که با سپری کردن عمر خود در زندان و تحت تاثیر قرار گرفتن از فضای بین نیروهای در بند سازمان مجاهدین، به عقاید و حتی عواطف مادرانه خود پشت پا میزند.
میتوانستم و میتوانم کتاب را آنگونه که چشیدم برای شما بازگو کنم ولی دوست ندارم لذت آن را از کام شما بگیرم بنابراین خواندن صحنه صحنه این کتاب و جمله جمله آن را به شما وامیگذارم.
اما جا دارد از نکاتی که ما کمتر به صورت یک جا در یک رمان با آنها برخورد میکنیم یاد کنم:
بکارگیری کلمات برای بیان صداهای موجود در هر کدام از صحنهها، بازگویی سنتهای قدیمی که بین ایرانیان و قشر سنتی ما متداول بوده و امروز در بین ما کمرنگ شده، صحنههای درگیری بین مبارزین و نیروهای امنیتی آن هم به گونهای که خود را در آن فضا مییابیم، دقیق و مستند بودن جریاناتی که در بین نیروهای سازمان مجاهدین خلق بوده…
و شاید مهمترین ویژگی کتاب داستانی بودن آن است که خواننده را خسته نمیکند حتی اگر خواننده مجبور باشد تمام پانصد صفحه آن را پشت کامپیوتر مطالعه کند.
امیدوارم این کتاب که به جد از معدود رمانهای خواندنی بوده که تا به حال خواندهام، با اخذ مجوز در اختیار عموم علاقهمندان قرار گیرد.
این رمان توسط برادر عزیزم حسام الدین مطهری، جوان با استعداد در حوزه ادبیات و داستان نوشته شده است.