سپیده: بالاخره کلت 45 رو تموم کردم و البته به لطف بیمار شدنم بود که این اتفاق افتاد و هنوز هم با این آبله مرغون بی موقع درگیرم.
باید بگم واقعاً کتاب خوبی بود. فصل اول رو که میخوندم هیچ حسی نداشتم اما کتاب که تموم شد و فصل اول رو دوباره خوندم حال حاج خدمتی رو خوب درک کردم. فصلهای آخری جدا گریهدار بود و راستش خیلی تلختر از شکلات تلخ بود. از اینها که بگذریم از سبک داستان نویسیتون خوشم اومد. این که هر فصل داستان حول یک شخص میچرخید خیلی خوب بود. بعضی واژهها رو در تمام عمرم نشنیده بودم. گاهی حس میکردم صالح خود شمایید! اتفاقات هوشمندانه انتخاب شده بودن و هوشمندانه به هم ربط پیدا میکردن. دلم میخواست بدونم ارشاد کجاهاشو زده چون بعضی جاها خوب احساس میکردم که تلطیف شده. راستش رو بگم از بعضی تعبیرهای تو کتاب خوشم نیومد. گرچه استفادشون عمدی بود مثل “رودرانر” و چیزهایی شبیه این، که الان یادم نیست. احساسات و افکار و حالتهای آدمهای داستان خیلی خوب بیان شده بود. دیشب دنیای سوفی رو دوباره شروع کردم. داشتم بخشی رو میخوندم که آلبرتو به سوفی میگه اونا ساخته ذهن سرگرد هستند و سرگرد هم ممکنه ساخته ذهن کسی دیگه باشه. یکم در مورد کتابتون دچار بحثای فلسفی شدم.
به هر حال باز هم بابت نوشتن این کتاب زیبا بهتون تبریک میگم و امیدوارم داستانهای زیباتری ازتون بخونم.