محمدصادق رسولی – وبلاگ دلشرم: «تذکرهٔ اندوهگینان» نوشتهٔ «حسام‌الدین مطهری» را نشر اسم در بهار ۱۳۹۶ برای اولین بار منتشر کرده است. صفحه‌آرایی، طراحی جلد و انتخاب جنس کاغذ برای این کتاب اولین چیزی است که مخاطب را جذب خودش می‌کند.

طراحی جلد کتاب به مانند کتب خطی قدیمی، جنس کاغذ شبیه به کاغذ کاهی، و صفحه‌آرایی کتاب بسیار چشم‌نواز است. شروع کتاب با دو جملهٔ کوتاه از نویسنده همراه است: «تاریخ دروغی‌ست در لباس حقیقت. و داستان سراپا دروغِ پر از راستی‌ست.» این جمله بسیار شبیه به جمله‌ای است که «یان مک‌یوئن» نویسندهٔ هم‌روزگار انگلیسی در مصاحبه‌اش در مورد رمانِ «تاوان» گفته است: «داستان‌نویسی یعنی چگونه برای آن که حقیقت را بگوییم، دروغ بگوییم».

بخش اول داستان مقدمه‌ای است از نویسنده در مورد دوره‌ای از زمستان شصت و چهار که او به عنوان شاگرد استاد «ایرج فولادوند» در حال تصحیح متنی است که سال‌ها پیش به واسطهٔ «علی‌اصغر خان حکمت» از هند به دست «استاد زرین‌کوب» رسیده و این‌گونه این کتیبه به دست استاد فولادوند رسیده است. این کتیبه که «تذکرةالمغمومین» نام دارد چندین نسخه و بدل دارد که یکی‌اش نسخهٔ کوتاه ولی ناتمام قاهره است و دیگری نسخهٔ اصلی.

نقد رمان تذکره اندوهگینان
نقد رمان تذکره اندوهگینان


استاد هم تصمیم می‌گیرند این کتاب را به نام «تذکرهٔ اندوهگینان» منتشر کند. دیگر بخش کتاب مقدمهٔ استاد فولادوند است و پس از آن اصل داستان آغاز می‌شود با مقدمهٔ مصحح «محمد بن احمد کاتب نیشابوری». و سپس خود داستان که ترکیبی است از نسخهٔ اصلی و نسخهٔ قاهره. و در نهایت در پایان داستان برگهٔ به‌جامانده‌ای که «خجسته‌بانو» بانوی اهل فضیلت به دست «کاتب نیشابوری»‌ می‌رساند که در واقع سیاهه‌ای است از نام افرادی که در کتابت این تذکره نقش داشتند.

اگر کسی اهل خواندن داستان‌های پست‌مدرن از سنخ اصطلاحاً فراداستان یا متافیکشن نباشد، ممکن است در آغاز داستان دچار سوءتفاهم شود. فراداستان را اگر بخواهم ساده تعریف کنم، می‌شود داستان در دل داستان؛ مانند داستان‌های شهرزاد در هزار و یک‌ شب یا داستان در داستان در رمان «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری» نوشتهٔ‌ «ایتالو کالوینو». فراداستان در ظاهر نوعی بازی با مخاطب است که نویسنده از سر رندی به مخاطب القا می‌کند که خود نقشی در شکل‌گیری داستان نداشته است و صرفاً بازگوکنندهٔ روایتی است که به دستش رسیده است.

از این جهت اثر سترگی مانند «نام گل سرخ» نوشتهٔ «امبرتو اکو» شاید به نحوی یک فراداستان در خود داشته باشد که البته داستان اصلی اکثریت حجم کتاب را در خود دارد. دیگر خاصیت فراداستان به هجو گرفتن برخی از عرف‌های شعاری در ادبیات است. این کار را «ولادیمیر ناباکوف» در رمان «لولیتا» به شکل هنرمندانه‌ای انجام داده است و در آن مقدمه‌ای از روان‌شناسی ساختگی می‌آورد که در آن هدف از نوشتن «لولیتا» را آگاه ساختن خانواده‌ها از خطراتی که آن‌ها را تهدید می‌کند یاد می‌کند.

شاید نقطهٔ اوج فراداستان رمان «اس» کار مشترک «آبرامز» و «دورست» باشد. در این رمان نویسندهٔ داستان، مترجم و خود داستان ساختگی است و دو نفر در حاشیهٔ داستان با دست‌خط با هم در تفسیر داستان پیام می‌نویسند و گاهی تکه‌روزنامه، سند تاریخی و از این جور چیزها را لای صفحات خاص کتاب می‌گذارند. همهٔ این مثال‌ها را خواستم بیاورم که بگویم این کاری که حسام‌الدین مطهری به آن دست زده است از این جهت کار جدیدی نیست اما در زبان فارسی کم‌تر دیده شده است. 

ساده‌ترین نشانهٔ رندی نویسنده صحبت از زمستان شصت‌وچهاری است که او حتی در آن موقع به دنیا نیامده است. از جهت این که نویسنده دست به نقطهٔ حساسی از تاریخ تصوف و استفاده از شخصیت‌های واقعی تاریخی مانند «ابوالحسن خرقانی» و «ابن‌سینا» زده است کاری ستودنی کرده است. مطهری برای آن که فضای داستان را قابل باور کند زبانِ اثر را به نحو زبانی بسیار شبیه به همان دوره نوشته است:

«یکی از هزاران این است که سخن‌های نیکو به تمامی می‌دانم، به عمق و سرانجام تمام نیک‌خواهی‌ها آگاهم. این است که… آزردنت نمی‌خواهم … این است که سخنان در من اختر امیدی نمی‌افروزد، تشویش می‌افزاید.» (ص ۵۱)

داستان در مورد جوانی به اسم عبدالله است که بسیار اندوهناک است و راز اندوهناکی‌اش را درنمی‌یابد. او در هزارتوی زندگی با شک دست و پنجه نرم می‌کند و گاه آرزو دارد مانند مادرش خالصانه خدای را از سر جهل بخواند:

«خسته‌ام از دلشاد نبودن. خسته‌ام که نمی‌یابمت. نه در سخن‌سرایی آنان که خود را نشانهٔ تو در زمین می‌خوانند، نه در کردار کسانی که مدعی پاسبانی از تو در زمین‌اند.» (ص ۶۰)

عبدالله عاشق می‌شود و بر مرکب اندوه سوار می‌شود تا به شادی و وصال برسد. او به سرمای زمستان دچار می‌شود و ناچار مهمان شیخ ابوالحسن خرقانی. در این میانه ابوالحسن میهمانی دارد به نام پورسینا که پزشکی است عقل‌گرا که سر مباحثه با شیخ دارد. اوایل داستان که بیشتر سخن از اندوه و حیرت عبدالله است با دخالت نویسنده در فراداستان بیشتر طرفیم. نویسنده که مدعی است تنها نقشش تصحیح کتاب است برای جاافتادگی‌ها و برخی چیزهای دیگر پانویس می‌زند و در همه جا اشاره می‌کند که در میانهٔ دست‌اندازی‌های مصلحت‌بینانهٔ مصححان در طول تاریخ، جملاتی نامنسجم ولی شعاری در کتاب بوده که او آن‌ها را حذف کرده است. بیشتر این جملات نامنسجم مضمون دینی دارند و در مذمت گمراهی و تردیدِ عبدالله هستند. این گونه از رندی نویسنده مرا یاد مقدمهٔ لولیتای ناباکوف می‌اندازد که او نیز نگاه مصلحت‌بینانه به ادبیات را به سخره گرفته است.

از نظر زبان، متخصص زبان آن دوره از ادبیات فارسی نیستم ولی جاهایی حس می‌کردم زبان بیشتر زبان امروز است تا زبان آن روزها. مثلاً استفاده از واژهٔ «مردم» که حس می‌کنم در زمان ابوالحسن «خلق» بیشتر از «مردم» کاربرد داشته است. یا استفاده از سن و سال (بیست‌وچهار سالگی عبدالله) که گویا نزدیک به سنی است که نویسنده این کتاب را نوشته است: بعید می‌دانم در آن زمان مانند اکنون این‌قدر سن و سال اهمیت داشته است. به هر حال ناگفته پیداست که جرأت یک نویسندهٔ جوان برای دست زدن به ورطه‌ای خطرناک که مدعیِ نقد بسیار دارد ستودنی است.

از فنون ادبیات پسامدرن مانند راوی نامطمئن (افتادگی‌های زیاد و کاستی جملات)، تغییر زاویهٔ دید (دو نسخه از یک روایت)، داستان در داستان، واقع‌نمایی تاریخی دروغین، و زبان کهن بگذریم، جای آن دارد ببینیم اگر این حجاب‌ها را کنار بزنیم، نویسنده چقدر توانسته است در داستان‌گویی و شخصیت‌پردازی خوب کار کرده باشد. اگر عطف به روزگار امروزِ قرن بیست‌و‌یکم اندوه عبدالله را و شکش را و بدگمانی‌اش را به اهل دین که خود را کمال حقیقت می‌دانند کنار بگذاریم، به نظر می‌رسد نویسنده نتوانسته است اندوه عبدالله را نشان بدهد.

به زبان کوچه‌بازاری معلوم نیست عبدالله چه مرگش است که این‌قدر ننه‌من‌غریبم‌بازی درمی‌آورد. مثلاً در آثار بزرگان و استادان شخصیت‌پردازی داستان مانند داستایوسکی و تولستوی این اندوه و غم به جای تکرار در سطح واژه و قید، در دل روایت به رخ مخاطب کشیده شده است.

ما می‌دانیم یا می‌توانیم بفهمیم که «راسکلنیکوف» در «جنایت و مکافات» یا «ایوان ایلیچ» در «مرگ ایوان ایلیچ»چرا این‌قدر اندوهناک و خسته‌اند ولی معلوم نیست این عبدالله چوپان دقیقاً‌ از چه می‌نالد و نقطهٔ آغاز شک او به دین از کجاست. حتی خرده‌شخصیت‌هایی مانند «ماهان» زرتشتی و «بوقوس» نصرانی بیشتر به گل‌درشتی این اندوه و تردید کمک می‌رسانند تا به نشان دادن آن. تکرار زیاده از حد اندوهگین بودن عبدالله از جنس صفت و قید در جملات مختلف کمک زیادی به این مسأله نمی‌کند.

این ضعف در شخصیت‌پردازی اگرچه در زبانِ کهنی که آثار متعلق به آن دوره ماهیتاً خالی از پی‌رنگ پیچیده و شخصیت بوده است تا حدی پوشیده مانده است اما کافی است به این بیندیشیم که اگر این زبان شبه‌سترگ را به آوردگاه ترجمه بیاوریم آیا چیز قابل عرضه‌ای در داستان باقی می‌ماند یا خیر؟ نگارندهٔ این سطور بر این اعتقاد است که خیر.

این کتاب پی‌رنگی بسیار ساده دارد که با رازآمیزی فراداستان کمی تا نیمهٔ داستان جذابیت پیدا می‌کند و با انتهای باز ناشی از افتادگی متون سرگرم‌کننده می‌شود اما به پختگی داستانی که وظیفه‌اش پرداخت درست به جزئیات و شخصیت‌پردازی است نمی‌رسد. بدتر از همه آن که در میانهٔ داستان پایانش تا حد زیادی قابل حدس است.

کوتاه کنم سخن را: «تذکرهٔ اندوهگینان» یک حرکت رو به جلو در ادبیات داستانی امروز است اما حرکتی است که اگر ادامه یابد، باید با آثاری محکم‌تر تکمیل شود و الا این اثر به خودی خود در طول زمان رنگ تازگی‌اش از دست خواهد رفت و چیز زیادی از جذابیتش باقی نخواهد ماند. امیدوارم نویسندهٔ جوان این کتاب باز هم دست به جسارت بزند و فضاهای جدیدی را در ادبیات داستانی مورد آزمون قرار دهد.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com