maxresdefaultسال‌ها پیش دوستی فیلمی به خانه‌ام آورد و نشستیم به تماشا. فیلم هیچ دیالوگی نداشت. زوجِ جوان به‌انتظارِ تولدِ نوزادشان بودند و مثلِ هر زوجِ منتظرِ دیگر، غرق در رویا. اما آن‌ها رویایی ویژه‌تر داشتند. می‌خواستند نوزادشان از لحظهٔ تولد پرواز کند. مرد پروانه‌ها را اسیرِ قفس‌ها کرده بود و گُله به گُله در زیست‌گاهِ زیرزمینیِ کم‌نورشان قفسی آویخته بود. نور از تنها پنجرهٔ زیرزمین بر قفس‌ها می‌تابید و بالِ زربفتِ پروانه‌های اسیر را می‌نواخت. نور با سماجت خود را به آن عمقِ نادیده گرفته‌شده می‌رساند و صورتِ امیدوارِ زن را و چشم‌های دودوزنِ مرد را روشن می‌کرد. نقشه این بود که مادر مدام به پروانه‌ها و جهیدنِ بی‌اوج‌شان نگاه کند تا نوزاد آموخته شود. بچه متولد شد، بی‌بالِ پریدن، بی‌توانِ حرکت کردن. پدرِ مغموم قفس‌ها را شکست و پروانه‌ها را پر داد. وقتی به خود آمد پسرکش را دید که همراهِ پروانه‌ها هوا را می‌شکافد و رو به کورسوی جادویی تنها پنجرهٔ زیرزمین پرواز می‌کند.
«تو که جَنَمش را نداری شروع نکن!» نشنیدم کسی به نوزادی نوپا چنین بگوید. قدم‌های نخست همیشه آمیخته با دلهره‌اند، سست‌اند و نامطمئن. لبخندی از روبه‌روست که به قدم‌های سست، دلِ دلهره‌دار و چشم‌های نامطمئن قوّه و جان می‌دهد. هر سنّتِ دنیا بی‌حساب و کتاب باشد، این یکی‌اش نیست. لبخندهای عمق‌دار بی‌برو و برگرد -مثلِ آن نورِ سمج- کارشان را می‌کنند. و واحدِ اندازه‌گیری جز «نگاه» نیست.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com