ریشخندِ جهانِ هنر و ادبیات بر جامعۀ تقدیس‌کنندۀ مردگان باد. مردگان را به‌همان بهانه‌هایی می‌ستایند که زندگان را تقبیح و تحقیر و طرد می‌کنند. از بن‌مایۀ ادبیات، از عمقِ هنر بی‌خبرند و خود را هنردوست می‌انگارند. از رنجِ سنگ‌تراش بی‌خبرند و تندیس را -بی‌آنکه بویی از فهم برده باشند- تکریم می‌کنند.

گوهر
گوهر

بازارِ نمایشِ جیغ و غش برای چهره‌های موسیقی و سینما به‌مددِ شبکه‌های اجتماعی پررونق است. انگشت‌مغزها بی‌آنکه بلد باشند نامِ دو آلبوم با نوازندگی کیهان کلهر را نام ببرند، خود را عشّاقِ سینه‌چاکِ این نوازندۀ خوش‌گیسو معرفی می‌کنند. کلهر آن زمان کلهر بود که «شب، سکوت، کویر» بر ابریشمِ نوای سازش بساط گشود. آن زمان اینستاگرام نبود، تلگرام نبود، مُشتی جلوه‌بازِ تهی‌مغز نبودند تا برای چند دنبال‌کنندۀ بیشتر قرشمال‌بازی در بیاورند.

عجب که شاملو را، هدایت را، چخوف را، داستایوسکی را، فروغ را، اخوان را، محمد قاضی را، جلال آل احمد را، همینگوی را، ونگوک را به‌بهانۀ همان راه و رسم و زیستنی می‌ستایند که زندگان را بابتش به بدترین صفات می‌آلایند.

خود را به کلماتِ شعرِ شاملو و اخوان و فروغ می‌آویزند تا اعتبار و جلوه‌ای دست و پا کنند یا به‌خیال‌شان در آن معنایی بجویند، غافل از اینکه اگر آن‌ها را از نزدیک می‌شناختند، از فرطِ خشم و جهل یا بی‌توجهی می‌گریختند.

عجب که مولوی و ابوالحسن خرقانی و عطار و که و که و که را به کلامِ آهنگین شناختند، نه زیستن‌شان، نه رنج‌شان، نه زخمی که مردمِ زمانه‌شان بر روح و جسم و جان‌شان نشاندند.

خود را به آهنگین‌کلامِ آنان می‌آویزند اما اگر در آن بازار بودند و مولوی را چرخ‌زنان می‌دیدند، زبان و چشم جُز به تمسخرش نمی‌گرداندند.

این مردمِ بی‌سیرت، یُبس‌روح‌های عافیت‌طلب، بازندگانِ سرانجامِ جهان، همان مردمِ آنالوگِ زمانۀ هنرمندان و شاعران و نویسندگانِ گذشته‌اند، با گوشی‌های دیجیتال در دست و مغزهایی در سرانگشت!

زیبایی گران است. گوهر گران است و کمیاب. اگر گوهر در کفِ صاحبانِ بنگاه‌های معاملاتِ ملکی و کارمندانِ عالی‌رتبۀ وزارت ارشاد و صاحبانِ کله‌گندۀ سهامِ هولدینگ‌های مردم‌خوار بود، دیگر نامش گوهر نبود.

طلا را از میانِ میلیون‌ها ماسۀ لجن‌گرفته، از دلِ کوه‌های سخت، به‌دشواری کشف می‌کنند.

الماس در عمقِ زمین، زیرِ فشارِ میلیون‌ها تُن صخرۀ سخت و بی‌رحم پدیدار می‌شود.

مروارید در عمقِ اقیانوس‌های پر جُلبک است، در عمقِ بی‌اکسیژنی.

جایی خواندم همسر نصرت رحمانی در مصاحبه‌ای گفته است: «نگهداری از نصرت مثل نگهداری از شیشه عطر گران‌قیمت است.»

گوهر را پس می‌زنید و قابِ عکس‌ها را می‌ستایید و بی‌خبرید. آفرین بر شما مردمِ زمانۀ انسان‌کُشی.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com