با محبت، این نوشته تقدیم به سید احسان حسینی‌نسبِ عزیز

CAST AWAY, Tom Hanks writing a message on a rock, 2000. TM and Copyright (c) 20th Century Fox Film Corp. All rights reserved.تام هنکس پسرِ جوانی دارد که درست هم‌قیافهٔ خودش است. کسی چه می‌داند؟ شاید او از آن جنس آدم‌فضایی‌ها است که خودشان همزمان باردار می‌کنند و باردار می‌شوند. بگذریم.
جنابِ هنکسِ پدر، در جوانی نامه‌ای می‌نویسد خطاب به یکی از کارگردانانِ کله‌گنده و آدم‌حسابی آن روزگار.
هنکسِ جوان به جُرج روی هیل می‌نویسد: «شایسته و بایسته است که بگویم «من را کشف کنید». حالا، همین لحظه  می‌دانم دارید با خودتان  فکر می‌کنید که این جوان دیگر کیست؟ من نگرانی‌های شما را می‌توانم درک کنم. من هیچی نیستم. هیچ فردی خارج از دبیرستان اسکای لاین، من را نمی‌شناسد. چهره‌ام جذاب نیست. مانند یک خدای یونانی آفریده نشده‌ام. حتی سبیلم نمی‌روید. ولی به نظرم اگر مردم برای دیدن فیلم‌های خاص پول می‌دهند، برای دیدن من هم پول می‌دهند. بیایید روی ریزه‌کاری‌های کشف من صحبت کنیم. می‌شود همان‌جوری که لانا ترنر کشف شد این کار را انجام بدهیم. من پشت میزی در کافه‌ای که سودا می‌فروشد نشسته‌ام، شما وارد مغازه می‌شوید و توجه‌تان جلب من می‌شود و بنگ! من یک ستاره هستم.»
همین جنابِ هنکس (طبعیتاً منظورم هنکسِ پدر است) بالأخره ستاره شد. آن‌قدر درخشان که وقتی توی نقشِ مردی گرفتار در جزیره‌ای ناشناخته و دور بازی کرد، همهٔ ما استیصالش را، چنگ‌زدنش به زندگی را، سوز و سازِ دوری از محبوبش را حس کردیم.
پوست و گوشت و روان ما گواه است و خدا شاهد. وقتی هم توی جلدِ نقشِ کاپیتان فلیپس رفت و ما نشستیم به تماشایش، نبردش برای زنده ماندن را تا مغزِ استخوان لمس کردیم.
وقتی داشت در تشنّجِ بی‌رحمِ گرفتاری میانِ گروگان‌گیرها آخرین نامه را -شتابزده و ناامید- برای محبوبش می‌نوشت، ما پرتگاهِ مرگ را پیشِ روی‌مان حس می‌کردیم؛ گویی ما هم توی آن قایقِ نجاتیم، تو بگو اصلاً خودِ ما بودیم که گرفتار شده بودیم و تیزی لولهٔ تفنگ بر شقیقه‌مان بود.
گاهی فکر می‌کنم وقتی استکان استکان جانم را به مرگ تعارف می‌زنم و او بی‌تعارف جرعه جرعه می‌نوشد، عوضش چه عایدم می‌شود؟ و خیلی بد است که در آستانهٔ سی سالگی جوابی جز «نمی‌دانم» نداشته باشم.
گاهی هم فکر می‌کنم هنکسِ توی قایقِ نجات و اسیر بینِ دزدانِ دریایی، خودِ منم.
قایقِ من این جامعه است زندان‌بان‌های من زیادند، دور و برم را گرفته‌اند.
وقتی غر می‌زنم، وقتی لج می‌کنم، وقتی عنصرنامطلوب‌بازی در می‌آورم، دارم به رشته‌های فرسودهٔ حیات چنگ می‌زنم. آن وقت، آن لحظهٔ عصیان‌گرانه، آخرین تلاش‌هایم برای زنده ماندن را پی می‌گیرم.
و این نوشته‌ها، آنچه تا امروز نوشته‌ام و بعدها -ان‌شاءالله- خواهم نوشت، شاید همان نامهٔ کاپیتان فلیپس خطاب به محبوبش باشد در لحظه‌های تب‌آلود و زجرآورِ دمِ مرگ.
نوشتن همان مُشتی‌ست که کاپیتان فلیپس به شکمِ دزدِ دریایی می‌زند تا بلکه رها شود. و کتاب‌ها برای من، همان توپ‌های والیبالی هستند که مردِ دور افتادهٔ فیلمِ «Cast Away» کنارش داشت؛ الههٔ راز و نیازش، رفیقِ هم‌راهش یا گاه دشمنِ خونی‌اش.
بادا که خداوند توانم را افزون کند.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com