دربارۀ زندگی

ننه‌بزرگِ بوتاکسی یا چروکیده؟

ننه‌بزرگِ من، وقتی به دلم نشست که صورتش پر از چین و چروک بود. نه بوتاکسی اختراع شده بود، نه کسی پوستش را می‌کشید، نه ابرو تتو می‌کرد. ننه‌بزرگِ من برایم دوست‌داشتنی و عزیز بود چون نان می‌پخت، انگور کشمش می‌کرد، ترشی می‌گذاشت، شیره می‌پخت و قربان صدقهٔ بچه‌ها و نوه‌هایش می‌رفت. در ننه‌بزرگم به دنبالِ زیباییِ مه‌صورتان و حوریان نبودم. محتاجِ سینهٔ گرم و دست‌هایِ کارکرده‌اش بودم که رویِ سرم بگذارد و نوازشم کند و برایم لالایی‌ای بخواند یا حکایتی از دوردست تعریف کند. چه می‌کنید با این بوتاکس و تتو؟ فکر می‌کنید زیبا می‌شوید؟ فکر می‌کنید دلنشین می‌شوید و دوست‌داشتنی؟ یعنی دوست‌داشتنی‌ترین آدم‌هایِ دنیا، بیش‌ترین بوتاکس را تزریق می‌کنند؟
ننه‌بزرگم با همین خصوصیاتِ ننه‌بزرگی برایم دلنشین است. با همین چین‌هایِ پایِ چشم و دورِ لب، دست‌هایِ کارکرده، بویِ حنایِ موهاش و سرانگشت‌هاش. زیبایی و دلنشین شدن به چیزهایی‌ست که ازشان دوریم. دوریم از احساسِ امنیت دادن به فرزندان. دوریم از لذت بردن از «مامان‌بزرگ» خطاب شدن. فکر می‌کنیم دنیا باید بایستد و ما را سرِ جایِ هجده‌سالگی‌مان نگه دارد؛ بی‌چین و چروک، بی‌بویِ حنا، بی‌مویِ سفید.
دلنشینیِ نوزاد به نوزاد بودن‌اش است و دلنشینیِ مادربزرگ‌ها، به پیری‌شان. مسخره است اگر کسی بخواهد در پنجاه سالگی خودش را عینِ دخترهایِ هجده ساله دربیاورد که مبادا دیگر کسی دوستش نداشته باشد.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

3 دیدگاه

  • ahmad گفت:

    ننه بزرگ من صورتش دستاش چروک داره پیر شده
    اما دلش خیلی جوانه پر از امید به زندگی

  • سپیده فرضی گفت:

    عزیز من هم خدا رحمت کند. طعم کشک سابیده و لواشک ترشش را هنوز زیر زبانم دارم.
    کاش توضیحی هم راجع به بوتاکسی میدادید که بفهمیم چی هست.
    وقتتان را با این نوشته تلف کردید. آدمها به حرف هم گوش نمیکنند.

  • وحدت گفت:

    حالا اگه خدای نا کرده کسی بوتاکس کنه دیگه محبت درش خشک میشه؟! رابطه پیری با محبت چیه؟!
    یه ننه داشتن بابام اینا ، که بزرگشون کرده بود، خدا بیامرزتش پنجشنبه آخر سالی یادش افتادم، ما که بچه بودیم پیر شده بود دقیقن از این ننه بزرگ هایی بود که شما دوست داری. هنوزم گاهی دلم براش تنگ میشه بچه بودیم کم اذیتش نکردم منو ببخشه ولی موضوعی که باعث شد بازگوش کنم این بود که پوست چروکیده اش و بوی لباساش رو دوست نداشتم نمی ذاشتم منو ببوسه . اون روزا تعجب میکردم که چرا بابام ازم میخواد باهاش مودب باشم و اجازه بدم ماچم کنه ولی اونروزا بچه بودم… حالا اگه ننه زهرا بوتاکس میکرد بازم من ازش فرار میکردم!؟ کی میدونه؟!

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com