دربارۀ فرهنگ

فاشیسم فرهنگی؛ بلیهٔ امروز جامعهٔ ایران

فاشیسم از کجا به ایران رخنه کرد؟ نمی‌دانم. ولی امروز بر هر گوشه نظر کنیم نشانه‌ای از آن می‌یابیم. از سلام و علیکِ سادهٔ مردم با هم تا رفتارِ بزرگانِ سیاست. اما در فرهنگ چه؟
دو گروه در فرهنگ و ادبیات کشور صاحبِ قدرتند که از قضا هر دو، گروهِ دیگر را به دشمنی و فاشیسم متهم می‌کند. گروهی لائیک یا در بهترین شرایط سکولارند و گروهِ دیگر خود را پشتِ نامِ انقلاب اسلامی پنهان می‌کنند. البته که در نظرِ من گروهِ اول در عقایدشان پای‌استوارترند و راستی‌شان در عقیدهٔ نادرست‌شان احترام برانگیزتر است. در حالی که گروهِ دوم نانِ انقلاب را می‌خورند و انقلاب را سر می‌برند. گروهِ اول در جهلِ ایمان‌اند و گروهِ دوم در جهلِ عمل. گروهِ اول رویهٔ غلطش را ترویج می‌کند و گروهِ دوم مردم را با رفتارش پس می‌راند. اما هر دوی این دو گروه، فاشیست‌اند. مملکتِ من، فرهنگِ کشورِ من گرفتارِ فاشیسم است. فاشیسمی که ریشه‌دار و قوی‌ست.
گروهی که دم از آزادی عقیده و بیان و رفتار می‌زند، خود عاملِ فاشیسم و اشاعه‌دهندهٔ فاشیسم است. کتاب، نگاه، نام و… هنرمندِ مذهبی را بایکوت می‌کند. با نگاهی که دوستش ندارد «هم‌زیستی» نه، که دشمنی می‌کند. او کذابی‌ست که ژستِ روشنفکری می‌گیرد.
گروهی که دم از خدا و پیغمبر می‌زند نیز با Black List خود هویت‌سازی می‌کند نه آن‌چه که در چنته دارد. چنته‌اش خالی‌ست چون همواره دشمنی کرده و دشمن‌تراشی. چنته‌اش خالی‌ست چون قوه‌اش را از ادارهٔ فلان و سازمانِ فلان گرفته نه از بازو و فکرِ خود.
هر دو گروه دم از فرهنگ می‌زنند و تعریفی از فرهنگ در قاموسِ خود دارند. اما فرهنگِ هیچ‌کدام‌شان «ایرانی» نیست. ایرانیان همان‌ها هستند که وقتی دشمن بهشان حمله می‌کرد، چنان او را در خود مضمحل می‌کردند که دشمن ناگاه می‌دید جزئی از فرهنگِ ایران شده است. نظیرش فراوان است. کافی‌ست کمی به حضورِ بی‌فرهنگ‌ترین قومِ که از دشت‌های مغول به تاراجِ ایران آمده بود نظر کنیم. ما مردانی تیغ‌کشیده را به بزرگترین حامیانِ هنر و فرهنگ و علم بدل کردیم. با چه؟ با صبر و حوصله و همراهی، نه خدو به صورتِ حریف انداختن.
فاشیسم مالِ ایران نیست. رفتارِ قدرتمندانِ سکولار و مذهبیِ ایرانِ امروز هم مالِ ایران نیست. بایکوت، دشمن‌تراشی، دشمنی‌کردن، زخمِ زبان زدن، عرصه را بر حریف تنگ گرفتن، از فرهنگِ ایرانی نیست. پهلوانی‌اش را هم که نگاه کنی می‌بینی رسمِ جوانمردی این نیست. ولی ما امروز گرفتارِ گروه‌های قدرتی هستیم که فرهنگ را در اختیار دارند. یکی پشتِ عنوانِ «بخشِ خصوصی» و دیگری پشتِ عنوانِ «انقلاب». یکی مدعی روشنفکری و دیگری مدعی اسلام. مادامی که گرفتارِ این دو گروه هستیم، مردمِ ما کتابخوان و اهلِ فرهنگ نخواهند شد؛ چون صداقتی نمی‌بینند. و مردمی که از سیاست و دولت‌داری تا فرهنگ و هنر صداقت نمی‌بینند، قطعاً بر دینِ ملوک‌شان خواهند بود. آن‌ها از فاشیست‌های فرهنگی می‌آموزند که دشمن باشند. می‌آموزند که دهن‌کجی کنند بدونِ آن‌که بشناسند و خوانده باشند و دیده باشند. مردم از فاشیست‌های فرهنگی می‌آموزند تجربه‌های حقیقی زندگی را از خود دریغ کنند.
گرفتاری این است که ظاهراً این دو گروه فعلاً بر دوام‌اند و رفتارِ فاشیستی‌شان خفیه و ناخودآگاه نیست، بلکه کاملاً آگاهانه است.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com