«کالای ایرانی تبلیغ می‌خواهد نه التماس». پیش‌تر متنی با این مضمون نوشته‌ام و در آن به رویۀ باطلِ خواهش و تمنّا برای خریدِ کالای ایرانی پرداخته‌ام. نام‌گذاریِ نمادینِ سال‌های شمسی، فرصتی‌ست برای دستمالی کردنِ مفاهیم و از اعتبار انداختنِ معناها. «حمایت از کالای ایرانی» نه با التماس و نشان دادنِ بازیگرها در لباسِ کارگرانِ زحمتش ممکن می‌شود، نه با حذفِ کالاهای خارجی از سبدِ خانوارها.
آنچه در ادامه می‌خوانید بیش از هر چیز ناظر به موضوعِ تبلیغ کالای ایرانی است و از این جهت، مُکملِ نوشتۀ قبلی‌ست.

حمایت از کالای ایرانی

حمایت از کالای ایرانی

فروشِ کالای خوب با التماس یا تبلیغ و توزیع؟

نامیدنِ سال ۱۳۹۷ با شعارِ حمایت از کالای ایرانی شاید واردکنندگانِ دستگاه‌های چاپ و اجاره‌دهندگانِ دوربین‌های تصویربرداری و سازندگانِ کلیپ‌ها و خوانندگانِ متوسط را به نان و نوایی برساند، اما بعید است رونقی به سفرۀ کارگرانِ ایرانی برساند.
التماس و تمنّا در تضاد با عزتِ نفس است. دعوتِ عاجزانه و از موضعِ پایین برای خرید کالای ایرانی، اساسی‌ترین رُکنِ شکل‌گیریِ «برند = احساسِ مشتری به یک محصول/شرکت» را نقض می‌کند.
هیچ عقلِ سلیمی (مگر برای صدقه دادن)، از فروشندۀ خواهشگر خرید نمی‌کند. ما چیزی را انتخاب می‌کنیم که نیاز داریم و به دردمان می‌خورد و از کیفیتش اطمینان‌خاطرِ نسبی داریم.
بدونِ کیفیت، استراتژی برند و تبلیغاتِ مؤثر، توجهِ بازار به هیچ محصولی جلب نمی‌شود. کالای باکیفیتی که با تبلیغاتِ مؤثر به بازار معرفی شود، به‌سهولت راه خود را باز می‌کند و نیازی به خواهش و تمنا ندارد.
 

ایرانی! ایرانی بخر!

خودکفایی در همه چیز، درایت نیست. بسیاری از محصولاتِ کشاورزی که در دشت‌های کم‌آبِ ایران تولید می‌شود (هندوانه، گوجه، خیار و…) محصولاتِ آب‌بَر هستند. تولیدِ این قسم محصولات یا راه‌اندازی کارخانه‌های سیمان و ذوب‌آهن و مس در دشت‌های کویری، حماقتی تاریخی‌ست که تا سال‌ها عوارضِ جبران‌ناپذیرش را بر مردمِ ایران تحمیل می‌کند.
بیایید محصولاتی را که تولیدشان از نظرِ استراتژیِ آب به‌زیانِ کشور است نادیده بگیریم. «ایرانی! ایرانی بخر!» با چه کسی حرف می‌زند؟ از کدام ایرانی حرف می‌زنیم؟ و دربارۀ کدام محصولِ داخلی حرف می‌زنیم؟
 

زنجیره‌های به هم پیوسته

مردمِ ایران از کالای ایرانی یکهو روی‌گردان نشده‌اند. زنجیرۀ اتفاق‌ها و علت‌ها در بحرانِ فعلی نقش داشته؛ بحرانی که با نام‌گذاری سال حل نمی‌شود، با قانون‌گذاریِ یک‌ساله و دو ساله هم.
 

یقۀ چه کسی را بگیریم؟

نساجیِ مازندران یک تیم فوتبال نبود. نساجی مازندران یک قصۀ دراماتیک است؛ قصۀ بیکار شدنِ مردها، از هم گسیختنِ خانواده‌ها و نابود کردنِ تولیدِ باکیفیتِ داخلی. چه کسانی پشتِ پردۀ نابودی نساجی مازندران بودند؟ چه کسی کارخانه را به یک تُرک واگذار کردند؟
به‌نظر می‌رسد در نمونه‌هایی شبیه به نساجی مازندران (که کم هم نیستند) باید یقۀ کسانِ دیگری گرفته شود، نه مردم. این نام‌ها برای نسل‌های دهۀ چهل، پنجاه و اوایلِ شصت آشناست: ارج، بلا، کفش ملی، انتشارات امیرکبیر، انتشارات علمی و فرهنگی، هتل‌های هُما، زمزم و… چه بر سرشان آمد؟
 

نابودی صنایع به‌دستِ بانک‌ها و واردکنندگان

تولیدکنندگانِ کفش و لباس و خوراکی در سوریۀ بحران‌زده، بی‌هیچ نگرانی روی جنس‌شان می‌نویسند: «وطني». مردمِ سوریه یا کارمند و نظامی‌اند یا به دامداری، کشاورزی و تولیدِ پلاستیک و لباس و پارچه و خوراکی و… مشغولیت دارند. آن‌ها از مرگ و میرِ موجود زنده، سودِ بانک و واردات کمتر از ما می‌ترسند.
طبیعی‌ست. وقتی لاذقیه توانِ تولیدِ زیتون و روغن زیتونِ اعلاء دارد، آن‌ها از کشورهای دیگر وارد نمی‌کنند و با نام‌های جعلیِ خارجی، جنسِ تقلبی به مردمشان نمی‌فروشند.
بانک‌ها در تولید مشارکت می‌کنند، نه اینکه تولیدکننده را به اسارتِ سودهای نجومی دربیاورند.
باز می‌پرسم: چه کسی نساجی مازندران را به یک تُرک واگذار کرد؟ آیا فقط مردم باید حمایت از کالای ایرانی را پیش بگیرند؟
 

فریبکاری و طمع

دلّالی امن‌ترین و پرطرفدارترین کسب و کارِ ایرانی‌ست. ترس از تولید، زیاده‌طلبی، تمنّای درآمدِ بیشتر با تلاشِ کمتر، فریبکاری و کم‌فروشی و غش در معامله، اعتماد به کالای ایرانی و تولیدکنندۀ ایرانی را خدشه‌دار کرده است. زیاده‌طلبی و طمع‌کاری باورند. هیچ دولتی قادر نخواهد بود باورها را با اصلاحِ قوانین دگرگون کند. ریشۀ باورها چیست؟
 

فقدانِ هویت جمعی

شاید برخی با تکیه بر «ایرانی! ایرانی بخر» بخواهند هویتِ جمعیِ ایرانیان را بجنبانند. اما کدام هویتِ جمعی؟ اگر خوب چشم باز کنیم، اختلاف‌های جنون‌زده و بی‌منطقِ اعضای این جامعۀ پراضطراب را می‌بینیم. اختلاف‌ها چنان پررنگ و چنان بی‌محتوا و سخیف‌اند که به‌سرعت می‌توانند ایران را به پرتگاه هُل بدهند.
وحدت، جز با تمرکز بر اشتراک‌ها ممکن نیست. هویتِ جمعی محصولِ اشتراک‌هاست و تا وقتی بر افتراق‌ها و تفاوت‌ها پای‌فشاری می‌کنیم و دیگران را به هر بهانۀ کوچک و بزرگ از خود می‌رانیم، به هویتِ جمعی دست نخواهیم یافت.
اگرچه نرخِ مهاجرانِ ایرانی را کمتر از میانگینِ جهانی اعلام کرده‌اند، سؤال اینجاست: کشوری که درگیرِ جنگ و قحطی نیست و به‌قولِ نظامِ حاکم، کشوری امن و پراستعداد است، چرا میلیون‌ها مهاجر و متقاضی مهاجرت (قانونی و غیرقانونی) دارد؟
مهاجران (تحصیل‌کرده و عامی) از چه فرار می‌کنند؟
مرگِ یک بازیگر یا خوانندۀ بازاری، سیلِ عظیمی از جمعیت را به خیابان می‌کشاند یا هزارها پیامِ تسلیت و غمگساری اینستاگرامی برمی‌انگیزد.
برخلافِ امثالِ یوسف اباذری که از دیدنِ این جمعیت عصبانی می‌شوند، معتقدم باید سؤال پرسید. آن جمعیت به‌دنبالِ ساختنِ هویتی هرچند سطحی اما مشترک‌‌اند. می‌خواهند ذیلِ عنوانی تعریف و معنا بگیرند.
کشوری که در ساختنِ هویتِ مشترک و معنای جمعیِ مشترک ناتوان است، نمی‌تواند روی فرزندِ یک خانوادۀ بی‌هویت حساب کند. محصولِ ایرانی حُکمِ فرزندِ سرزمینِ ایران را دارد.
 

درمان حقارت با مصرف‌گرایی و برندگرایی

خودکم‌بینی و حقارتِ فراگیری که بسیاری از نوکیسه‌گان و اغنیا گرفتارش هستند، این روزها با مصرف‌گرایی بی‌حد و مرز جبران می‌شود. درمانِ حقارتِ وجودی‌شان را در خریدن و پوشیدنِ برند می‌بینند. از این رهگذر چه کسانی سودِ کوتاه‌مدت می‌برند؟ مجبورم نامِ واردکنندۀ خودروی سانتافه را سانسور کنم چون ممکن است دوباره از من توضیح بخواهند! ترجیح می‌دهم نامِ مالکِ مال‌های پرزرق‌وبرق را نیاورم.
بی‌شک حقارت و خودکم‌بینی بیماری‌ست. ریشۀ این بیماریِ فراگیر کجاست؟ چه بر سرِ مردم آمده که اینطور به پوشیدنِ نایک و تامی و خوردنِ کیت‌کت و باواریا و سفر به آنتالیا وابسته شده‌اند؟
 

ریشه‌ها را دریابیم

برابرِ وطنم احساس مسؤولیت می‌کنم. اگر در امریکا هم دنیا آمده بودم همین حس را داشتم. گذشته و تاریخ تکیه‌گاهم نیست. به هر روی ما در گسترۀ این مرز دنیا آمدیم و برابرِ دور و برمان مسؤولیت داریم. شانه خالی کردن از زیرِ بارِ مسؤولیت، بزدلی‌ست.
حمایت از کالای ایرانی و رونقِ کسب و کارِ وطنی به نفعِ همۀ ماست. اما باور کنید عزت با التماس و خواهش ساخته نمی‌شود. برای شهرت‌طلبان و سخنرانان، توجه به سطحیات از تعمق در ریشه‌ها جذاب‌تر است. ریشه‌ها را دریابیم.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com