من امروز ۳۲ سالهام و تقریباً از وقتی یادم میآید کشورم در بحران بوده. فارغ از جهتدهی رسانهها و داد و قالهای خبری، هر سال دریغ از پارسال زندگی کردهایم. جالب اینکه حتی با دگرگونی دولتها و تصمیمگیری از طریق انتخابات هم نتوانستیم جلوی فرو رفتن در منجلاب را بگیریم. خب این یعنی یک جای کار میلنگد.
چرا تغییر دولتها هم بیفایده است؟
چطور ممکن است نه با تغییر دولتها و مجلسها وضعمان رو به بهبودی برود، نه با اعتراض؟
ممکن است شما جوابی برایش پیدا کرده باشید. من هم پاسخی دارم: علتِ اصلی خودِ ما هستیم.
هدیههای دولت و حکومت به ما
فرض بگیرید قرار است یک بارِ ده کیلویی را از طبقۀ اول به طبقۀ ششم یک ساختمان ببریم. در طول مسیر، به هر طبقه که میرسیم، پنج کیلوی دیگر به بار اضافه میکنند و دستهایی غیبی، راهپله را هم با روغن سوختۀ موتور ماشین لیز میکنند. به طبقۀ چهارم که میرسیم میبینیم جلوی پایمان سیمخاردار هم کشیدهاند. خب واقعاً سخت است، نه؟
هر آدمی در طول زندگیاش رنج میکشد. این طبیعت انسان بودن و زیستن در دنیا است و گریزی ازش نیست. هر کس فکر کرده زندگی سراسر خوشی و لذت است، یا متوهم است یا بدجور به اشتباه افتاده.
آن بارِ ده کیلویی «مسوولیت انسان بودن» یا همان «رنج انسان بودن» است. اما بارهای پنج کیلویی طول مسیر و روغن موتورِ کفِ پلهها و سیمخاردار خیلی هم مربوط به کائنات و مسوولیت انسانبودن ندارد. موانعِ اعصابخردکن و زمینگیرکنندهای هستند که «قدرت» جلوی پایمان گذاشته.
فقط دولت و حکومت؟ نقش ما کجاست؟
با این مقدمه میتوانم همصدا با اغلب جمعیت ۸۰ میلیونی ایران به دولت و حکومت و وضعیت مملکت غُر بزنم. ولی میگویم علتِ مشکلات خودمِ ما هستیم. چرا؟
اعتماد بیجا
اول اینکه ما قرارداد امضا نکردیم. پدرانِ ما حکومتی را روی کار آوردند که نمیدانست حکومتداری چیست. هیچکدام از سردمدارانِ انقلاب ۱۳۵۷ درست و حسابی نمیدانستند چه میخواهند. مفهومِ جمهوریت را درست و درمان نمیشناختند و حاضر نبودند بپذیرند اگرچه کشور پُر از مسلمان است، اما انگولککردنِ اقلیتها و حتی خودِ همان مسلمانها و «بپّا» گماشتن بر زندگیشان عرصه را برای نفس کشیدن هم تنگ میکند.
قبلاً از یک داستان (روایت) کوتاه نوشتۀ نادر ابراهیمی یاد کرده بودم که همین وضعیت را پیشبینی کرده بود: ور رفتن با زندگی مردم به بهانۀ مسلمانی و حقانیّت داشتن. حالا کار به جایی رسیده که میگویند «ولایت فقیه بر عدالت هم اولویت دارد.»
پدران ما اعتماد کردند. به چه؟ به که؟ به کسانی که شفاف نبودند؛ حتی با خودشان. چون چیز شفافی برایشان وجود نداشت. نه علمش را داشتند نه حتی هدفهای روشنی در سر داشتند.
اشتباه نخست: اعتماد کامل
اشتباه اول همینجا بود: ما ناخواسته واردِ معاملهای شدیم (معاملۀ واگذاری ادارۀ کشورمان به عدهای نابلد یا ناراست) که قرارداد سفت و محکمی نداشت.
همه چیز را واگذار کردیم و عقب نشستیم. آنها هم گفتند «ما نوکر و خدمتگذار شما هستیم.» باور کردیم. نوکرها یکهو پولدار شدند. بچهشان را فرستادند فرنگ. خانهشان اعیانی شد. ما هی گفتیم «چرا کمکمان نمیکنید؟» و یادمان رفت خودمان برابر زندگیمان مسؤولیت داریم.
ما روشهای حسابکشیدن از دولت و حکومت را پیشبینی نکردیم.
اشتباه دوم: واسپاری امور به نوکر دروغین
اشتباه دوم همینجا بود: واسپاری سرنوشت بهطور تام و تمام. آنقدر در این کار افراط کردیم که حالا انتظار داریم برفِ جلوی در خانهمان را هم دولت یا شهرداری پارو کند. منفعل شدیم. ابتکار عمل را از دست دادیم.
ابتکار عمل ما محدود به رأیدادن شد: توهمِ حماسهساز بودن و انتخابِ سرنوشت، انتخاب بین پیاز و پیازچه، انتخاب در محدودۀ خرابی.
اشتباه سوم: شبیه قدرت شدن
اشتباه سوم بیرحم شدن بود. ما که زمامدارانی بیمسؤولیت داشتیم، خودمان هم شبیه آنها شدیم. زورمان به هموطن و همنوعمان رسید. سرش را کلاه گذاشتیم و فکر کردیم برندهایم! هم جلوی فساد سکوت کردیم، هم به بخشی از آن تبدیل شدیم. کیست که ادعا کند تا به حال پارتیبازی نکرده؟
اشتباه چهارم: وادادگی به موهومات غرب
اشتباه چهارم وادادگی است. ما بدون آنکه زندگی در جهان را تجربه کرده باشیم، با شنیدنِ روایتهایی بعضاً تحریفشده از زندگی در چند کشورِ توسعهیافته (که شمارشان اندک است) خودمان را باختیم. فکر کردیم همهجای دنیا بهشت است و اینجا که ما هستیم جهنم.
چه کسی ایران را به این شکل درآورده؟ یقیناً آنگلوساکسونها یا وایکینگها تقصیری ندارند. حتی دولت هم اگر با ملتِ «حرفگوشکن» طرف نباشد، نمیتواند بهتنهایی این حجم از بینظمی و فساد را بسازد. بهخدا ساماندادنِ این حد از هرجومرج و نابرابری خودش یک مهارت است! ما این مهارت را به دولت و حکومت و سپس خودمان دادیم. دولت و حکومت بر ما، و خودمان هم بر خودمان ظلم میکنیم.
حالا بیایید درستش کنیم
ویرانکردن همیشه آسانتر از ساختن است. و بازسازی، سختترین کاریست که میتوان فکرش را کرد. ولی نشدنی نیست؛ اگر:
- با هم مهربان باشیم. از خودمان شروع کنیم. باور کنیم که راه اصلاح کشور از «من» میگذرد نه از دیگری، نه از دولت و حکومت. خودمان را درست کنیم، کشور نرمنرم درست میشود.
- بپذیریم مردمی هستیم مبتلا به تنبلی، ناهنجاریهای روان، باورهای نادرست و خودباختگی عمیق.
- مهربانی و رفتارِ درست در کار و زندگی را ویروسی منتقل کنیم.
- گذشتهمان را بهقصدِ الهامگرفتن و آموختن بشناسیم. منظورم موهومات گذشته نیست، منظورم درسهایی است که با کمک مطالعه در ادبیات و عرفان و تاریخ ایران به دست خواهیم آورد. یادمان باشد برای ساختن، به زمینی نیاز داریم که سفت باشد. روی زمین شل و ول، روی زمینِ استیجاری یا غصبی نمیتوان خانه ساخت. گذشتۀ ما زمینِ ما است.
- بهجای اینکه از دولت و حکومت انتظار داشته باشیم، از خودمان (شخصِ خودمان) انتظار داشته باشیم. بپرسیم «من چه مسؤولیتی دارم؟ من چقدر درستم؟
- آدمهای دوزاری را بیهوده بزرگ نکنیم. منظورم فقط سیاستمداران نیستند. خوانندگان، بازیگران، مدلها، شاعرها، نویسندهها، فعالان اجتماعی و هر کسی که میخواهد با عواطفِ ما نان بخورد و ژست روشنفکری بگیرد را پس بزنیم.
- با آغوشِ باز و ذهنِ بیتعصب یاد بگیریم: از هر کسی که میتوان چیزی آموخت بیاموزیم، فارغ از حسادت و تعصب و حب و بغض.
- به دیگران یاد بدهیم و با این روش، خوبی و مهارت را نشر بدهیم.
- دلقکها و مزدورهای داخلی و خارجی را رها کنیم. این عملههای خودفروخته، هرگز هرگز دلشان به حالِ ما و بارهای چندده کیلویی روی دوشمان نمیسوزد.
- اگر دارا و برخوردار هستیم و دستمان به دهنمان میرسد، خدا را شکر، ولی حواسمان باشد در این کشور هر شب تعداد زیادی بینان میخوابند. تعداد زیادی بهسختی نان درمیآورند. تعداد زیادی زیر بار قرض و شرمندگیاند. همدل باشیم.
سلام
اول اینکه یک درخواست ویژه از شما داشتم آن هم این که لیست کتاب های پیشنهادی خودتان را حتما منتشر کنید و کم نگذارید. اگر چه من فرد کتاب خوانی هستم با این وجود لیست کتاب های پیشنهادی صرفه جویی است به ویژه اگر از طرف یک فرد کتابخوان باشد.
مورد بعد که شما در مورد انقلاب 57 نوشتید، من خیلی این موضوع می شنوم که انقلاب برای ما باخت بود و فلان و از اینجور حرف ها… هر چه عمیقا باور دارم انقلاب یک سری دستاورد ها داشت که فقط توسط یک حکومت دینی می توانست بدست بیاد، و یک سری درد های ریشه ای ما را درمان کرد اما با تمام این حرف ها داستان عقب ماندگی ما و مسخ شدن ما قرن ها پیش آغاز شد و این که یک سری افراد امروز بیایند بگویند بدبختی ما از 40 سال پیش شروع شده حرف بی منطق است و فقط پیچاندن صورت مسئله است، 150 سال پیش کل چیزی که از آمریکا ما می فهمیدیم این است که باید زمین را آنقدر بکنیم تا از آن طرفش سر در بیاوریم. ما قرن های زیادی است که به این وضع دچار هستیم، و موضوع ریشه ای تر از این حرف ها است.