اسفندِ لعنتی

Dark Winter | Photo by: ElvensDay

روزِ هفتمِ اسفندِ لعنتی چشم باز کردم. دیدم نمی‌توانم تکان بخورم.
درد پیچیده بود توی شانه‌ام. خواب رفته بود، چه خواب رفتنی. محصولِ قرصِ خوابی بود که معمولاً نصف می‌خوردم. شبِ قبل تمام خورده بودم.
به هزار زحمت هی خودم را جنباندم. نمی‌شد. دست یاری نمی‌کرد. هر تکانی، درد را منتشر می‌کرد. آفتاب می‌تابید به روزِ هفتمِ اسفند.
رختخوابِ بیداری تورِ هزار خاطره‌ست. لاکردار تورِ بی‌خللِ فکرهای بدطینت است. درد تمامِ تنم را منگنه کرده بود به رختخوابِ بدبویم. گیر افتاده بودم توی تور.
گیر کرده بودم زیرِ حجمِ خاطره، فکر، خیال، اندوه.
آفتاب می‌تابید به روزِ هفتمِ اسفندِ لعنتی.

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com