دربارۀ زندگی

نوروز مبارک، خدا کند شادی برگردد

شادی پیرزنی بود که همهٔ ما را دورِ خودش جمع می‌کرد و گُل می‌گفت. بویِ شادی، عطرِ پاکستانیِ همان زن بود. یا بویِ گل‌محمدی‌هایِ تویِ سجاده‌اش. گلبرگ‌ها را خودش از بازار خریده بود و خودش کیسه‌ای برای‌شان دوخته بود. کیسه‌ای اندازهٔ یک قوطی کبریت، به رنگِ سبز با ردهایی از دوختِ مشکی. شادی رفت. شادی سالِ 88 رفت. تنهای‌مان گذاشت. گیج و ویج شدیم و ماندیم چه کنیم. گشتیم دنبالِ یک چیزِ بامزه‌تر، لپ‌گلی‌تر، خوش‌خنده‌تر. گیرمان نیامد. یکهو دیوی آمد و مشغول‌مان کرد. پلیدی رخ نشان داد. با چهره‌هایی رنگ و وارنگ. یک وقت ریش داشت، یک وقت سبیل داشت. یک وقت رنگِ سبز پوشیده بود. یک وقت به سه رنگ در می‌آمد. یک وقت عمامه سرش بود. یک وقت ترازو دستش بود. یک وقت پایش را تکیه داده بود به یک چهارپایه، زیرِ یک مردِ آویزان. یک وقت اسلحه دستش بود، یک وقت سطلِ آشغال آتش می‌زد. خلاصه هزار رنگ و لعاب عوض می‌کرد پلیدی.

شادی پیرزنی بود که برای‌مان از گذشته تعریف می‌کرد. از مادرشوهرش. و هِر هِر می‌خندید به اولین باری که جوابِ مادرشوهرش را داده بود. گاهی برای‌مان غیبت می‌کرد. از زنِ همسایه می‌گفت و ما را می‌خنداند. ولی سرزنده بود. کافی بود بروی پیشش و بگویی: «بی‌بی! حال و احوالت چه‌طوره؟» سرِ دردِ دلش باز می‌شد و هی می‌گفت و هی وسطش توت خشک می‌خورد. وقتی می‌خندید انگار دنیا عوض می‌شد، نسیمِ بهاری زیرِ سقفِ خانه می‌وزید و ضربانِ قلبِ آدم میزان می‌شد.

شادی سفره‌ای بود از این سرِ اتاق تا آن سرِ اتاق. شادی آشی بود که زن‌هایِ فامیل دسته‌جمعی پخته بودند. شادی صدایِ دست‌زدنِ قاشق‌ها و کاسه‌هایِ آش بود. شادی رفاقت بود. پُشتِ هم درآمدن موقعِ دعوا بود.

ولی شادی رفت. شادی تنهای‌مان گذاشت. افتادیم به جانِ هم. از ترسِ پلیدی دندان به گردنِ همدیگر فشردیم. یا آمدیم تویِ خیابان و ترقه ترکاندیم تا شاد شویم. ولی شادی رفته بود و دیگر اثری هم ازش نبود.

امیدوارم شادی برگردد. خدا کند شادی دوباره بهمان لبخند بزند. به این امید، نوروزتان مبارک!

حسام الدین مطهری

حسام الدین مطهری

داستان‌نویسم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور. این روزها برای امرار معاش به حرفۀ تجربه‌نویسی (UX Writing) و تبلیغ‌نویسی (Copywriting) مشغولم.

نظر شما چیست؟

حسام‌الدین مطهری

من داستان‌نویس و کپی‌رایتر هستم. دربارۀ انسان می‌نویسم و قصه می‌بافم. این کار برایم نوعی جستجوگری است: جستجوی نور.

تماس:

ایران، تهران
صندوق پستی: ۴۳۷-۱۳۱۴۵
hesam@hmotahari.com